ارمدلغتنامه دهخداارمد. [ اَ م َ ] (ع ص ) خاکسترگون . (منتهی الأرب ). خاکستررنگ . خاکستری . || صاحب رَمَد، یعنی کسی که چشم او درد کند با سرخی و سیلان آب . (غیاث اللغات ). چشم دردگرفته . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رمدیافته . چشم دردمند. خداوند درد چشم . دردگین چشم . مرد بیمارچشم . (منتهی ا
حرمتلغتنامه دهخداحرمت .[ ح ُ م َ ] (ع اِمص ، اِ) حُرمة. اسم از احترام . شکوه . (محمودبن عمر ربنجنی ). حشمت . آب رو. منزلت . قدر. مرتبت . عز. شرف . بزرگی . عظمت . ج ، حُرُمات : ای ترک بحرمت مسلمانی کم بیش بوعده ها نپخسانی . معروفی .
حرمتلغتنامه دهخداحرمت . [ ح ُ م َ ] (اِخ ) (به معنی خراب ) سِفْرِ داوران 1:17 و آن شهری میباشد در طرف جنوبی کنعان که یوشع بر آن دست یافت و در سابق آنرا صفاة میگفتند. بعضی بر آنند که شهر مذکور در تنگه ای که تخمیناً <span class
حرمتلغتنامه دهخداحرمت . [ ح ُ م َ ] (ع مص ) حُرمة. ناروائی . نامباحی . ناروا شدن . (دهار). حرامی . حرام شدن . حرام گردیدن . ناشایستگی . مقابل حِلّیّت . رجوع به حُرمة شود. || بزرگداشت . احترام . آزرم . (محمودبن عمر ربنجنی ).
حرمدلغتنامه دهخداحرمد. [ ح َ م َ / ح ِ م ِ ] (ع اِ) لجن . لژن . گِل سیاه و گنده و گونه برگشته . طین اسود که لون و رائحه ٔ آن متغیر شده باشد.
ارمدادلغتنامه دهخداارمداد. [ اِ م ِ] (ع مص ) بدرد آمدن چشم . (منتهی الأرب ). || خاکسترگون شدن . (زوزنی ) (منتهی الأرب ). اربداد.
رمدلغتنامه دهخدارمد. [ رُ ] (ع اِ) پشه بدان جهت که خاکستری رنگ است . (منتهی الارب ). پشه زیرا که برنگ خاکستری است و گویند: ان طنین الرمد من الدواهی الربد. (از اقرب الموارد). || (ص ، اِ) ج ِ اَرْمَد. رجوع به ارمد شود.
بیمارچشملغتنامه دهخدابیمارچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) ارمد. (یادداشت مؤلف ). مرمود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ): مُرمَد؛ مرد بیمارچشم . رجوع به ارمد شود. || یک قسم از چشم را که شبیه به چشم چینی ها است بیمار و سقیم گویند و آن قسم چشم در معشوقان باعث مزید حسن
مرمودلغتنامه دهخدامرمود. [ م َ ] (ع ص ) مأخوذ از «رمد» عربی که بجای «ارمد» به کار رفته است : مهر رخشا لیک از او مرمود جوید اجتناب .قاآنی .
ابوعذرلغتنامه دهخداابوعذر. [ اَ ع ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) ابوعذرزنی ؛ آنکه دوشیزگی او برداشت . (المزهر). دوشیزگی برنده . ابوعذرالمراءة؛ آنکه دوشیزگی او بگرفت . نخستین مرد که با دوشیزه ای آرمد. || مبتکر امری .
خاکسترگونلغتنامه دهخداخاکسترگون . [ ک ِ ت َ ] (ص مرکب ) برنگ خاکستر. خاکستری . اَرمَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). اَقتَم . اَربَد. اَورَق . اَغبَس . مَرَبَّد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ارمدادلغتنامه دهخداارمداد. [ اِ م ِ] (ع مص ) بدرد آمدن چشم . (منتهی الأرب ). || خاکسترگون شدن . (زوزنی ) (منتهی الأرب ). اربداد.
فارمدلغتنامه دهخدافارمد. [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 33 هزارگزی شمال خاوری مشهد و چهارهزارگزی شمال باختری تبادکان در دامنه ای واقع است . جایی معتدل و دارای 37 تن سکنه است .آب آنجا از چشمه