ارمنیلغتنامه دهخداارمنی . [ اَ م َ ] (اِخ ) یکی از سرداران ایران بزمان یزدگرد سوم ساسانی در جنگ با عرب : چو کلبوی طبلی و چون ارمنی بجنگند با کیش آهرمنی .فردوسی .
ارمنیلغتنامه دهخداارمنی . [ اَ م َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب بارمن . ارمینی . ارمنستانی . ارمن . مردی از ارمنستان . ج ، ارامنه : گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمیدکو نان گندمین نخورد جز که سنگله . بوذر کشی .نائره ٔ بیداد را بحدّی اشتد
ارمنیلغتنامه دهخداارمنی . [ اَ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارمینیة. (منتهی الارب ). نسبت به ارمینیه اَرْمِنی است برخلاف قیاس بفتح همزه و کسر میم . (معجم البلدان ذیل کلمه ٔ ارمینیه ).
ارمنیفرهنگ فارسی عمید۱. از مردم ارمنستان؛ ارمنستانی: کشیش ارمنی.۲. تهیهشده در ارمنستان.۳. از نژاد ارمن: ارمنیان جلفا.۴. (اسم) زبانی از خانوادۀ زبانهای هندواروپایی که در ارمنستان رایج است.
ارمینیلغتنامه دهخداارمینی . [ اَ ] (ص نسبی ) اَرمنی . منسوب بارمینیة و گروهی از علما بدان منسوبند. رجوع بانساب سمعانی شود. || از ارمنیه . از ارمنستان : و از وی [ از شهر طیب بخوزستان ] شلواربند خیزد سخت نیکو همچون ارمینی . (حدود العالم ).
حجر ارمنیلغتنامه دهخداحجر ارمنی . [ ح َ ج َ رِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است نزدیک سنگ لاجورد، لکن لاجورد صافی تر و رنگین تر است و این نرم تر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ابن البیطار گوید: قال ابن سینا، هو حجر یکون فیه ادنی لازوردیة و لیس فی لون اللازورد و لا فی اکتنازه بل کان فیه رملی
خط ارمنیلغتنامه دهخداخط ارمنی . [ خ َطْ طِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطقوم آرمنی . رجوع به تاریخ ایران باستان ص 98 شود.
علی ارمنیلغتنامه دهخداعلی ارمنی . [ ع َ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی ارمنی ، مکنّی به ابوالحسن . از فرماندهان عصر خلفای عباسی و اصل او از ارمن بود. پدرش به مناطق عرب نشین رفت لذا او در محیطی عربی پرورش یافت . و به فرمانروائی ثغور شام سپس ارمنستان و آذربایجان و آنگاه مصرتعین گردید. او را با رومیان
ارمنیاقلغتنامه دهخداارمنیاق . [ اَ م ِ ] (اِخ ) یکی از نواحی روم قدیم : و اما آن یازده ناحیت [ از روم ] که بر مشرق خلیج است نام وی این است : برقسیس ، ابسیق ، انطماط، سلوقیه ، ناطلیق ، بقلار، افلاخونیه ، فیادق ، خرشته ، ارمنیاق ، خالدیه ، و هر یکی ازین ناحیتی است بزرگ با شهرها و دهها و حصارها و ق
ارمنیانسلغتنامه دهخداارمنیانس . [ ] (اِخ ) موضعی از ارمینیه بلسان روم و در عیون الانباء آمده که رومیان اهل آن بلد را تا آنگاه ارمن مینامیدند. (عیون الانباء ج 1 ص 78).
ارمنینلغتنامه دهخداارمنین . [ اَ م َ ] (اِ) بیونانی اسم نباتیست که بر دو نوع برّی و بستانی میباشد و بری او غیرمستعمل و بستانی او برگش شبیه ببرگ ابهل و ساقش مربع و بقدر نصف ذراع و غلاف ثمرش شبیه بغلاف لوبیا و مایل بطرف اسفل و تخمش سیاه و دراز و تخم برّی او مستدیر و اغبر، و گویند ارمنین درخت قلقل
ارمنیهلغتنامه دهخداارمنیه . [ اَ / اِ م َ نی ی َ ] (اِخ ) ارمن . ارمنستان . ارمینیه . مملکتی است وسیع که در مشرق دریای فرات و جانب شمال دیار بکر و کردستان و آذربایجان و سمت مغرب شروان و سمت جنوب گرجستان واقع است و آن منقسم است بدو قسمت : صغری و کبری . تفلیس و ت
ارمنی دانهلغتنامه دهخداارمنی دانه . [ اَ م َ دا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آبله ٔ فرنگ . نار افرنجیه . آتشک . سیفلیس . کوفت . (از مجمعالجوامع).
ارمنی فشلغتنامه دهخداارمنی فش . [ اَ م َ ف َ ] (ص مرکب ) ارمنی مانند (در فردوسی در مورد تحقیر استعمال شده است ) : ز دست یکی بدکنش بنده ای پلید ارمنی فش پرستنده ای .فردوسی .
ارمنی کوسلغتنامه دهخداارمنی کوس . [ اَ م ِ ] (اِخ ) کاسّیوس رومی پس از فتح تیسفون و نواحی اطراف بطرف زاگرس راند و قسمتی از ماد را تسخیر کرد(بزمان بلاش سوم اشکانی ) در نتیجه این بهره مندی امپراطوران روم بر القاب او، که ارمنیکوس و پارتیکوس بود لقب مدیکوس را هم افزودند یعنی بر القاب فاتح ارمنستان و پ
ارمنیاقلغتنامه دهخداارمنیاق . [ اَ م ِ ] (اِخ ) یکی از نواحی روم قدیم : و اما آن یازده ناحیت [ از روم ] که بر مشرق خلیج است نام وی این است : برقسیس ، ابسیق ، انطماط، سلوقیه ، ناطلیق ، بقلار، افلاخونیه ، فیادق ، خرشته ، ارمنیاق ، خالدیه ، و هر یکی ازین ناحیتی است بزرگ با شهرها و دهها و حصارها و ق
حجر ارمنیلغتنامه دهخداحجر ارمنی . [ ح َ ج َ رِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سنگی است نزدیک سنگ لاجورد، لکن لاجورد صافی تر و رنگین تر است و این نرم تر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ابن البیطار گوید: قال ابن سینا، هو حجر یکون فیه ادنی لازوردیة و لیس فی لون اللازورد و لا فی اکتنازه بل کان فیه رملی
خط ارمنیلغتنامه دهخداخط ارمنی . [ خ َطْ طِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطقوم آرمنی . رجوع به تاریخ ایران باستان ص 98 شود.
علی ارمنیلغتنامه دهخداعلی ارمنی . [ ع َ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی ارمنی ، مکنّی به ابوالحسن . از فرماندهان عصر خلفای عباسی و اصل او از ارمن بود. پدرش به مناطق عرب نشین رفت لذا او در محیطی عربی پرورش یافت . و به فرمانروائی ثغور شام سپس ارمنستان و آذربایجان و آنگاه مصرتعین گردید. او را با رومیان
هزارمنیلغتنامه دهخداهزارمنی . [ هَِ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامهرمز شهرستان اهواز دارای 75 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز و محصول عمده اش غله ، برنج ،کنجد و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).