اروانهلغتنامه دهخدااروانه . [ اَرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) گلی است که آنرا خیری صحرائی گویند، چون قدری از آن بخور کنند هر بوی بد و گنده ای که در جائی باشد برطرف گردد و زایل شود. (برهان ) (رشیدی ). || نوعی شتر. (جهانگیری ) (برهان ). الوانه . نوعی از ماده شتر. (رشیدی ).
هروانگهلغتنامه دهخداهروانگه .[ هََرْ ن َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) از هروانه + گه که پساوند مکان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بیمارستان . (برهان ). اگر این کلمه مرکب از هروان یا هروانه و «گه »باشد آن وقت بایستی جزء اول بیمار یا پادافراه و کیفر معنی بدهد. در فرهنگ اسدی هروانه به معنی بیمارستان و جای
هروانهلغتنامه دهخداهروانه . [ هََرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) بیمارستان باشد یعنی دارالشفا. (سروری ). هروانگه . بیمارستان .دارالشفا. (برهان ). || نزدیک پارسیان جای بادافراه یعنی جای عقوبت است . (اسدی ). || شکنجه . (برهان ). رجوع به هروانگه و هروانه گه شود.
هروانه گهلغتنامه دهخداهروانه گه . [ هََرْ ن َ / ن ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) بیمارستان . (صحاح الفرس ) : بفرمود کاین را بهروانه گه برید و کنیدش همانجا تبه . فردوسی .رجوع به هروانگه و هروانه شود.
الوانهلغتنامه دهخداالوانه . [ اَل ْ ن َ / ن ِ ] (اِ) قسمی شتر، و امروز شاهسونان «اروانه » گویند. (یادداشت مؤلف ) : آن تجمل ز وی جمل نکشدخنگل و بیسراک و الوانه .سوزنی .
چک زدنلغتنامه دهخداچک زدن . [ چ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنپاتمه زدن . چندک زدن . بچک نشستن . برسردو پای نشستن : چو آنجا رسی زن در آن آب چک که گرددنمک از گذارش سبک . جامی (از فرهنگ رشیدی ).به دو زانو دمی که بنشیندهمچو اروانه ایست کو
مایهلغتنامه دهخدامایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) ماده شتر را گویند خصوصاً. (از برهان ). خاصه ماده شتر را گویند. (از آنندراج ). ماده ٔ شتر. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). ناقه . شتر ماده . مقابل اروانه و جمل و شتر نر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ماده ٔ هر حیوانی
بیسراکلغتنامه دهخدابیسراک . [ س َ / س ُ ] (اِ) شتر جوان پرقوت . (جهانگیری ) (برهان ) (رشیدی ). شتر جوان . (غیاث ) (سراج اللغات ). شتری جوان که مادرش ناقه ٔ عربی و پدرش دوکوهان باشد. (رشیدی ) (برهان ) (غیاث ) : الا کجاست جمل بیسراک من
بختیلغتنامه دهخدابختی . [ ب ُ ] (اِ) شتر قوی درازگردن متولد از عربی و عجمی منسوب است به بخت نصر. (منتهی الارب ). قسمی شتر. شتر خراسانی . (یادداشت مؤلف ). شتر قوی بزرگ که از جانب خراسان آرند. نوعی شتر قوی بزرگ سرخ که از جانب خراسان آرند و این منسوب به بخت است که پادشاهی بوده است و آن را بخت ن
کاروانهلغتنامه دهخداکاروانه . [ کارْ / رِ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، واقع در 8هزارگزی خاور بروجرد و 3هزارگزی جنوب شوسه . جلگه و معتدل و دارای
کاروانهلغتنامه دهخداکاروانه . [ کارْ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سردرود، بخش رزن شهرستان همدان ، در 18هزارگزی شمال قصبه ٔ رزن ، واقع در 30هزارگزی گونل
کاروانهلغتنامه دهخداکاروانه . [ کارْ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت بالا، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 22هزارگزی جنوب کرمانشاه و 2هزارگ
کاروانهvan 2واژههای مصوب فرهنگستانخودروِ مسافری یا باری که ظرفیت آن بیش از سواری و کمتر از مینیبوس باشد