ارکونلغتنامه دهخداارکون . [ اَ ] (اِخ ) حصنی منیع به اندلس از اعمال شنتمریه . و یاقوت گوید تا زمان وی در دست مسلمانان بوده است . (معجم البلدان ).
ارکونلغتنامه دهخداارکون . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) بیونانی حاکم و افسر اعلی . (آنندراج ). رجوع به ارخون و ارکئون و ارکنت شود.
ارکونلغتنامه دهخداارکون . [ اُ ] (ع ص ، اِ) کشاورز بزرگ . (منتهی الأرب ): ارکون القریة؛ مهتر ده . (مهذب الاسماء).
ارکونفرهنگ فارسی عمید۱. دهقان؛ کشاورز بزرگ.۲. رئیس و پیشوا.۳. قاضی بزرگ.۴. مهتر ترسایان؛ پیشوای مسیحی.
چارقونلغتنامه دهخداچارقون . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان قره قریون بخش حومه ٔ شهرستان ماکو در 32 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 6 هزارگزی باختر صوفی بشوت . دره کوهستانی ، معتدل ، مالاریایی با210 تن سکنه
ارقونلغتنامه دهخداارقون . [ ] (اِ) حنا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ارقان . ایرقان . ورقان . فقولیان . برنا. یرنا. (فهرست مخزن الأدویه ). رجوع بحنا شود. || روغن جلوز. (فهرست مخزن الأدویه ).
ارقونلغتنامه دهخداارقون . [ ] (اِخ ) رودی است در بلاد ایغور که از کوههای قراقورم سرچشمه گیرد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 39، 42 و 192) (تاریخ مغول ص <span class="h
ارکئونلغتنامه دهخداارکئون . [ اَ ] (معرب ، اِ) (از ارخون یونانی بمعنی رئیس ) ارکون . ارخون . در قدیم قاضی بزرگ جمهوری های یونان . || رئیس . || مهتر ترسایان . (آنندراج ذیل ارخون ) : بیرون جماعتی که از حکم چنگزخان و قاآن از زحمات مؤنات معافند از طایفه ٔ مسلمانان سادات ...
ارکونتنلغتنامه دهخداارکونتن . [ اَ ن َ ت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند (!) به معنی بخشیدن و بخشایش باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
ارکنتلغتنامه دهخداارکنت . [ اَ ک ُ ] (معرب ، اِ) اَرخون . اَرکئون . اَرکون . در قدیم ، قاضی بزرگ جمهوریهای یونان . || مهتر ترسایان . || رئیس . حاکم . ج ، اراکنة: فلما علم الرؤساء فی وقته من الکهنة والاراکنة. (عیون الانباء ج 1 ص 45</
ارکئونلغتنامه دهخداارکئون . [ اَ ] (معرب ، اِ) (از ارخون یونانی بمعنی رئیس ) ارکون . ارخون . در قدیم قاضی بزرگ جمهوری های یونان . || رئیس . || مهتر ترسایان . (آنندراج ذیل ارخون ) : بیرون جماعتی که از حکم چنگزخان و قاآن از زحمات مؤنات معافند از طایفه ٔ مسلمانان سادات ...
اسپانیالغتنامه دهخدااسپانیا. [ اِ ] (اِخ ) (در لاتینی هسپریا و هیسپانیا و ایبریا ) اِسپانْی . اسپانیول و در نزدعرب اندلس . قسمت اعظم شبه جزیره ای است در گوشه ٔ جنوب غربی اروپا و آن با قطعه ٔ پرتقال شبه جزیره ٔ ایبری را تشکیل می دهد. پرتقال از نظر احوال جغرافیائی و احوال طبیعی بخشی از سرزمین اسپا
ارکونتنلغتنامه دهخداارکونتن . [ اَ ن َ ت َ ] (هزوارش ، مص ) بلغت زند و پازند (!) به معنی بخشیدن و بخشایش باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
سارکونلغتنامه دهخداسارکون . [ رَ ] (اِخ ) قریه ای است از سواد بخارا. (انساب سمعانی ) (معجم البلدان یاقوت ).