آزمندلغتنامه دهخداآزمند. [ م َ ] (ص مرکب ) حریص . مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور.صاحب آز. آزناک . طمعکار. پرخواه . ولوع : حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمندگر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر. سوزنی .- امثال </spa
آزمنددیکشنری فارسی به انگلیسیavaricious, avid, covetous, grasping, greedy, mercenary, money-grubber, pig, piggish, wolf
سازمندلغتنامه دهخداسازمند. [ م َ ] (ص مرکب ) ساخته . (شرفنامه ٔ منیری ). ساخته و آراسته . (غیاث ). چیزی آراسته و بانظام . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده . (آنندراج ). آراسته و منظم . (سروری ) (شعوری ). چیزی ساخته و آراسته و بانظام باشد اعم از توشه و زاد و راحله و ساختگی و آنچه در سفر
نیازمندلغتنامه دهخدانیازمند. [ م َ ] (ص مرکب ) محتاج . حاجتمند. (ناظم الاطباء). نیازومند : هر آنکه دشمن تو باشد و مخالف تونیازمند شراب و نیازمند طعام . فرخی .این قوم را هیچ خوش می نیاید که ما مردی را برکشیم تا همیشه نیازمند ایشان باشی
ترازمندلغتنامه دهخداترازمند. [ ت َ م َ ] (ص ) فرهنگستان ایران این کلمه را بجای متعادل گرفته است . صفت جسمی که در حالت تعادل باشد.
سازمندفرهنگ فارسی عمید۱. ساخته و آماده.۲. آراسته و بانظام؛ منظم و مرتب؛ سازور: ◻︎ سازمند از تو گشت کار همه / ای همه و آفریدگار همه (نظامی۴: ۵۳۷).