ازیرالغتنامه دهخداازیرا. [ ] (اِخ ) شهرکیست بناحیت پارس از میان پسا و داراگرد، آبادان . (حدود العالم ).
ازیرالغتنامه دهخداازیرا. [ اَ ] (حرف ربط) اَزایرا. زیرا. برای این . از برای آن . (جهانگیری ). از آن جهت . بدین سبب . بدین علت . لاجرم . لهذا. (برهان ). علی هذا. بنابراین : اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من [ بهرام گور ] غایب بودم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).ب
ازیرافرهنگ فارسی عمیداز برای این؛ برای این؛ ازاینجهت: ◻︎ بگو دل را که گِرد غم نگردد / ازیرا غم به خوردن کم نگردد (مولوی۲: ۲۲۴).
حجرالغتنامه دهخداحجرا. [ ح ِ ] (اِخ ) از دهات دمشق است . عده ای بدانجا منسوبند. محمدبن عمربن عبداﷲبن رافعبن عمرو طائی حجراوی از آنجا است . وی از پدرش از جدش روایت دارد، و پسرش یحیی بن عبدالحمید از وی ، و نیز عمروبن عتبةبن عمارةبن یحیی بن عبدالحمیدبن یحیی بن عبدالحمیدبن محمدبن عمروبن عبداﷲبن ر
اجرالغتنامه دهخدااجرا. [ اَ ] (ع اِ) بهرِ. برای ِ: فعلت ُ ذلک من اَجراک َ؛ کردم این کار را ازبهر تو. (منتهی الارب ).
اجرالغتنامه دهخدااجرا. [ اِ ] (از ع ، اِ) اِجْراء. اجری . جری . راتبه . وظیفه . مرسوم . ادرار. و امروز جیره گویند. (حواشی چهارمقاله ص 4). و از آن راتبه و مستمری جنسی خواهند مقابل مواجب ، که معنی راتبه و مستمری نقدی دهد و آن جنس بوده بر خلاف جامگی که نقد بوده
ازیراکلغتنامه دهخداازیراک . [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) ازایراک . زیراکه . از این رو که : طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه . ناصرخسرو.مر جان تو مرجان خدایست ازیراک از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان .<p c
ازیراکجالغتنامه دهخداازیراکجا. [ اَ ک ُ ] (حرف ربط مرکب ) ازیراک . از این رو که : پیامی رسانم ز هر دو رهی بدان برز درگاه بافرهی ازیرا کجا چشم آنشان نبودکه گفتار ایشان بشاید شنود.فردوسی .
ازیراکهلغتنامه دهخداازیراکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب )ازیراک . زیرا که . از این رو که . چونکه : ازیرا که بی فرّ و برز است شاه ندارد همی راه شاهان نگاه .فردوسی .
ازیراکفرهنگ فارسی عمیدزیراکه؛ برای اینکه؛ ازاینروکه؛ ازاینجهتکه: ◻︎ طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک / طاعت و علم است بند و فند زمانه (ناصرخسرو: ۳۸۲).
زیرافرهنگ فارسی عمیدازیرا؛ از این راه؛ از این رو؛ از این جهت؛ ایرا.⟨ زیراک: (حرف) [قدیمی] ازیراک؛ زیرا که؛ برای اینکه.
هندفرهنگ فارسی عمیدوجود دارند؛ هستند: ◻︎ از مرد خِرَد پُرس ازیرا / جز تو به جهان خِرَدوَران هَند (ناصرخسرو: ۲۴).
ازایراکلغتنامه دهخداازایراک . [ اَ زی ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از: ازیرا + که ) اَزیراک . رجوع به ازیرا شود : دل ز بدیها بدین بشوی ازایراک پاک شود دل بدین چو جامه بصابون . ناصرخسرو.از همنفسان نیست مرا روزی ازایراک درروزن من هم نرود
ازیراکلغتنامه دهخداازیراک . [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) ازایراک . زیراکه . از این رو که : طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه . ناصرخسرو.مر جان تو مرجان خدایست ازیراک از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان .<p c
ازیراکجالغتنامه دهخداازیراکجا. [ اَ ک ُ ] (حرف ربط مرکب ) ازیراک . از این رو که : پیامی رسانم ز هر دو رهی بدان برز درگاه بافرهی ازیرا کجا چشم آنشان نبودکه گفتار ایشان بشاید شنود.فردوسی .
ازیراکهلغتنامه دهخداازیراکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب )ازیراک . زیرا که . از این رو که . چونکه : ازیرا که بی فرّ و برز است شاه ندارد همی راه شاهان نگاه .فردوسی .
ازیراکفرهنگ فارسی عمیدزیراکه؛ برای اینکه؛ ازاینروکه؛ ازاینجهتکه: ◻︎ طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک / طاعت و علم است بند و فند زمانه (ناصرخسرو: ۳۸۲).