اسباطلغتنامه دهخدااسباط. [اَ ] (اِخ ) ابن واصل الشیبانی . جاحظ در البیان و التبیین (چ سندوبی ج 1 ص 38) بیتی ازو نقل کرده است .
اسباطلغتنامه دهخدااسباط. [ اَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. اسماعیل بن عبداﷲ سمویه از او روایت دارد و وی از ابی داود روایت کند. ابونعیم از او به وسایطی خبری نقل کند. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 224).
اسباطلغتنامه دهخدااسباط. [ اَ ] (اِخ ) شیخ یوسف . متوفی بسال 300 هَ . ق . (حبیب السیر جزو3 از ج 2 ص 105).
اسباطلغتنامه دهخدااسباط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِبط. پسران پسر و پسران دختر. (غیاث ). فرزندان فرزند. || امم . || گروه ها از یهود.- اسباط بنی اسرائیل ؛ قبایل آن . (منتهی الارب ). فرزندان یعقوب پیغمبر علیه السلام . (مهذب الاسماء). امت موسی (ع ) زیرا که امت او اولاد دوازد
اسباتلغتنامه دهخدااسبات . [ اِ ] (ع مص ) به شنبه درآمدن جهودان . (منتهی الارب ). شنبهی کردن جهودان .در شنبه شدن جهودان . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن . (منتهی الارب ). آسایش کردن . آرام و قرار گرفتن . خواب کردن . || خوابانیدن . ارقاد.
اسبادلغتنامه دهخدااسباد. [ اَ ] (ع اِ) جامه های سیاه . || سرهای گیاه نصی که اول روید. (منتهی الارب ).
اسبادلغتنامه دهخدااسباد. [ اِ ] (ع مص ) نو برآمدن گیاه نصی در بنه ٔ خشک آن . نو برآمدن گیاه نصی در قدیم آن . (منتهی الارب ). || موی ستردن . (منتهی الارب ).
عصباتلغتنامه دهخداعصبات . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ عَصَبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پسران و خویشان که در شرع برای ایشان فریضه ای مقرر نباشد و در صورت تنهایی همه مال را وارث باشند. رجوع به عصبة شود : چون نوبت به سلطان محمود رسید آن ظلم برانداخت و رضا نداد که هر کجا و
اسباطیلغتنامه دهخدااسباطی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اسباط که نام بعض اجداد منتسب الیهم است . (سمعانی ).
مسبطلغتنامه دهخدامسبط.[ م ُ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اسباط. رجوع به اسباط شود. || مرد سست بدن فروافکنده سر: ما لی أراک مُسبطاً! (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ابوطالبلغتنامه دهخداابوطالب . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) قاضی . او از عکرمه و از او اسباط و ابراهیم بن عیینه روایت کنند.
اسباطیلغتنامه دهخدااسباطی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اسباط که نام بعض اجداد منتسب الیهم است . (سمعانی ).
باب الاسباطلغتنامه دهخداباب الاسباط. [ بُل ْ اَ ] (اِخ ) و از جانب شمال دو در دیگر است [ بیت المقدس را ] در پهلوی یکدیگرهر یک هفت گز عرض و دوازده گز ارتفاع و این در را باب الاسباط گویند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ برلین ص 32).