استبرلغتنامه دهخدااستبر. [ اِ ت َ ] (ص ) ستبر. سطبر. (برهان ). گنده . ضخیم . غلیظ. (سروری ) (برهان ). هنگفت . قماش غلیظاست که آنرا بکاف فارسی مضموم گنده گویند و استبرق و ستبرق معرّب آنست . (انجمن آرای ناصری ) : دو بازویش استبر و پشتش قوی فروزان از آن فرّه ٔ خسرو
هستبرلغتنامه دهخداهستبر. [ هََ ب َ ](اِخ ) یکی از صور فلکی شمالی که به تازی ثعبان گویند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). رجوع به هشتنبر شود.
اصطبارلغتنامه دهخدااصطبار. [ اِ طِ ] (ع مص ) شکیبایی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صبر کردن . و طای آن بدل از تای فوقانی است . و در منتخب ، شکیبایی نمودن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). صبر. (زوزنی ). صبر کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 14). شکیبایی . شکیب
استبارلغتنامه دهخدااستبار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) میل به جراحت فروبردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب ). || آزمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ).
استبراءلغتنامه دهخدااستبراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برائت جستن و برائت خواستن از عیب و وام و تهمت و مانند آن . (از منتهی الارب ). طلب دوری از گناه و قرض و عیب . بیزاری جستن . بیزاری خواستن . || ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض . ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض . (منتهی الارب ). امتناع از وطی اَمَه ت
استبرقلغتنامه دهخدااستبرق . [ اِ ت َ رَ ] (اِ) استبرک . از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم ) دیده شده است . (
استبرقلغتنامه دهخدااستبرق . [ اِ ت َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب استبرک . (منتهی الارب ). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی ). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامه ٔ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان . (منتهی الارب ). دیبای سفت و گنده است مثل اطلس . (غیاث اللغات ).
ستبرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تناور، تنومند، ثخن، دفزک، زفت، ضخیم، استبر، قطور، فربه، کلفت، گنده، ناهموار ≠ نازک ۲. سفت، سخت، غلیظ
ستبرلغتنامه دهخداستبر. [ س ِ ت َ ] (ص ) استبر. اوستا «ستوره » (ستبهره ، ستمبهره ) (محکم )، پهلوی «ستپر» و «ستور» ، هندی باستان : ریشه ٔ «ستبه » (تعیین کردن ، تکیه دادن )، قیاس کنید با استی «ست ، اود» (قوی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گنده و لک و پک و غلیظ. سطبر با طای حطی ، معرب آن است .
الغتنامه دهخداا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو
استبراءلغتنامه دهخدااستبراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برائت جستن و برائت خواستن از عیب و وام و تهمت و مانند آن . (از منتهی الارب ). طلب دوری از گناه و قرض و عیب . بیزاری جستن . بیزاری خواستن . || ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض . ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض . (منتهی الارب ). امتناع از وطی اَمَه ت
استبرقلغتنامه دهخدااستبرق . [ اِ ت َ رَ ] (اِ) استبرک . از درختان کائوچوئی ایران است ودر نقاط گرمسیر و سواحل جنوبی و از خوزستان تا مکران و بلوچستان همه جا از ارتفاع 950 (در منصورآباد لار) تا 1100 (در اطراف بم ) دیده شده است . (
استبرقلغتنامه دهخدااستبرق . [ اِ ت َ رَ ] (معرب ، اِ) معرب استبرک . (منتهی الارب ). دیبا. (مهذب الاسماء). دیبای ستبر. (ربنجنی ). دیبای سطبر یا دیبا که بزر ساخته باشند یا جامه ٔ حریر سطبر مانند دیبا یا برنداق سرخ مشابه زههای کمان . (منتهی الارب ). دیبای سفت و گنده است مثل اطلس . (غیاث اللغات ).
ناستبرhumilisواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از ابرهای کومهای که گسترش قائم مختصری دارد و عموماً مسطح به نظر میرسد