استبشارلغتنامه دهخدااستبشار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مژده دادن . (منتهی الارب ). || خبر خوش پرسیدن . (غیاث اللغات ). || شاد شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شادمان شدن . شادی یافتن . (زمخشری ). فرَح . سرور. شادی . اِبشار: و التماسات هر یک را بر آن جمله به اهتزاز و استبشار تلقی کرد.
استبصارلغتنامه دهخدااستبصار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب بصیرت کردن . (منتهی الارب ). بینادل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دیدن بچشم خرد و دل و عقل . صاحب بصیرت و بینادلی گشتن . بیقین دانستن و دیدن . (غیاث ). بینا شدن . بینائی . (غیاث ). || پیدا و آشکار گردیدن . (منتهی الارب ).
استبصارفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) طلب بصیرت کردن . 2 - (اِمص .) بینا گردیدن . 3 - شناسایی .
مستبشرلغتنامه دهخدامستبشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبشار. مژده دهنده . (اقرب الموارد). مقرنشع. (منتهی الارب ). || شادشونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شادان . شادشده . رجوع به استبشار شود.
مستبشرةلغتنامه دهخدامستبشرة. [ م ُ ت َ ش ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث مستبشر که نعت فاعلی است از استبشار. شادان . شادشونده : وجوه یومئذ مسفرة. ضاحکة مستبشرة. (قرآن 38/80 و 39). و رجوع به استبشار شود.
تبجحلغتنامه دهخداتبجح . [ ت َ ب َج ْ ج ُ ] (ع مص ) شادمانه گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). شاد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (شرح قاموس ). شادی . شادمانی : وزیر بدان تبجح و ابتهاج نمود و درحال بخدمت حضرت شد. (سندب
ترحابلغتنامه دهخداترحاب . [ ت َ ] (ع مص ) دعای نیک و خوش . (از اقرب الموارد) (از المنجد): الدعاء الی الرحب . (اقرب الموارد). مرحبا گفتن . (ناظم الاطباء) : من نیز بدین بشارت استبشار نمودم و مقدم او را به ترحاب و اهتراز جواب دادم . (سندبادنامه ص <span class="hl" dir="ltr"
استنفارلغتنامه دهخدااستنفار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برمیدن . (زوزنی ). رمیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ): کأنهم حمر مستنفرة فرّت من قسورة. (قرآن 50/74 و 51)؛ ای نافرة. (منتهی الارب ) : از آنجا که ش