استحالهفرهنگ فارسی عمید۱. از حالی به حالی شدن؛ برگشتن از حالی به حالی؛ دگرگون شدن.۲. [قدیمی] محال و غیرممکن بودن.
استحالهفرهنگ فارسی معین(اِ تِ لِ) [ ع . استحالة ] 1 - (مص ل .) دگر گشتن ، دگرگون شدن .2 - (اِمص .) دگرگونی .
استحالةلغتنامه دهخدااستحالة. [ اِ ت ِ ل َ ] (ع مص ) استحالت . شدن و گشتن از جائی به جای دیگر. بگشتن . گردیدن . || از حالی به حالی گردیدن . از حال بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ) : هست از استحالت دوران چون شترمرغ عاجز و حیران . سنائی (مثنویها،
مستحاللغتنامه دهخدامستحال . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استحالة. رجوع به استحالة و مستحالة شود.
پیشداروprodrugواژههای مصوب فرهنگستانهر ترکیبی که اثر داروشناختی خود را پس از استحالۀ زیستشیمیایی نشان دهد