استحقاقلغتنامه دهخدااستحقاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). سزاواری . سزاوار بودن . استیجاب . شایستگی . لیاقت . قابلیت . برازندگی . زیبندگی . اهلیت : اگر من که صاحب دیوان رسالتم ومخاطبات به استصواب من میرود او را این نبشتمی کس بر من عیب نکردی که به
استحقاقدیکشنری عربی به فارسیشايستگي , سزاواري , لياقت , استحقاق , شايسته بودن , استحقاق داشتن , صلاحيت , سررسيد , انقضاى موعد
استحکاکلغتنامه دهخدااستحکاک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استحکاک سر کسی را؛ سر او خاریدن خواستن . به خارش آمدن سر او. (از منتهی الارب ).
استحقاقیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات تضی، قابل پرداخت، مافیالذمه، بدهی، بدهکار، منسوب، شایسته، برازنده، قانونی، مجاز مناسب
meritدیکشنری انگلیسی به فارسیشایستگی، لیاقت، استحقاق، خدمت، سزاواری، سزاوار بودن، شایسته بودن، استحقاق داشتن
meritsدیکشنری انگلیسی به فارسیشایستگی ها، شایستگی، لیاقت، استحقاق، خدمت، سزاواری، سزاوار بودن، شایسته بودن، استحقاق داشتن
نااستحقاقلغتنامه دهخدانااستحقاق . [ اِ ت ِ ] (اِ مرکب ) مقابل استحقاق . ناروا. به ظلم . به ستم : بر خود واجب ساخت و این دعوت را اجابت کرد و چنان پادشاهی که از خانه ٔ قدیم خویش به نااستحقاق ازعاج کرده بود بر نصرت دادن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 28</s