مستحلفلغتنامه دهخدامستحلف . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحلاف . سوگندخواه . آنکه تقاضای سوگند از کسی می کند. (ناظم الاطباء). || سوگنددهنده . (ناظم الاطباء). رجوع به استحلاف شود.
سوگند دادنلغتنامه دهخداسوگند دادن . [ س َ / سُو گ َ دَ ] (مص مرکب ) قسم دادن . تحلیف . استحلاف . احلاف : سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. (تاریخ بیهقی ).مسیحاخصلتا قیصرنژاداترا سوگند خواهم داد حقا. خاقانی .<