استحواذلغتنامه دهخدااستحواذ. [ اِ ت ِح ْ ] (ع مص ) دست یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چیره شدن بر چیزی . (منتهی الارب ). استیلاء. مستولی گردیدن . (منتهی الارب ). غالب شدن : استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکراﷲ اولئک حزب الشیطان الا ان ّ حزب الشیطان هم الخاسرون . (قرآن <span class="hl" dir=
استحواضلغتنامه دهخدااستحواض . [ اِ ت ِح ْ ] (ع مص ) استحواض ماء؛ گرد آمدن آب . (تاج المصادر بیهقی ). گرد آمدن آب و حوض ساختن برای خود. (از منتهی الارب ). جمع شدن آب در حوض .
استواطلغتنامه دهخدااستواط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اضطراب . اشتباه . مضطرب و مشتبه شدن کار. (منتهی الارب ).
استحوذ عليدیکشنری عربی به فارسیسيطره يافت بر , مسلط شد بر , كنترل را به دست گرفت , غلبه پيدا كرد بر , فائق آمد بر , پيروز شد بر , سلطه پيدا كرد بر , چيره شد بر
استعهادلغتنامه دهخدااستعهاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب پیمان و عهد کردن . || پیمان کردن با کسی : استعهد من صاحبه . || سوگندنامه یا بیعنامه نوشتن . || تاوان دادن کسی را از خود یااز نفس خود: استعهد فلاناً من نفسه . (منتهی الارب ).
اصطعادلغتنامه دهخدااصطعاد. [ اِ طِ ] (ع مص ) برآمدن . (منتهی الارب ). بالا برآمدن . (ناظم الاطباء). ارتقا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || به کوه برآمدن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
مستحوذلغتنامه دهخدامستحوذ. [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحواذ. غلبه کننده و مستولی بر کسی . (اقرب الموارد). رجوع به استحواذ شود.
غالب شدنلغتنامه دهخداغالب شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیره گشتن . اعتلاء. غالب گردیدن : تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان ). و عنفوان شبابم غالب شدی . (گلستان ).صبر معشوق و عشق غالب شدتا بدسته ٔ درفش غایب شد. سعدی (هزلیات ).ع
غلبه کردنلغتنامه دهخداغلبه کردن . [ غ َ ل َ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . چیر شدن . فائق آمدن . صولت . بُهور. بَهر. غَلب . غَلَب . غَلَبَة. غُلبَة. استحواذ. بَذّ؛ غلبه کردن . اِبرار؛ غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) : غلامان تیر
استیلاءلغتنامه دهخدااستیلاء. [ اِ ] (ع مص ) استیلا. دست یافتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (تفلیسی ). غالب آمدن . غالب شدن . (غیاث ). غلبه . تمام دست یافتن بر چیزی . (منتهی الارب ). زبردست شدن بر. زبردستی . چیرگی . چیره شدن بر. برتری . استحواذ : و ما شش تن ماندیم مهترا
چیره شدنلغتنامه دهخداچیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غالب آمدن . فاتح آمدن . غلبه کردن . مستولی شدن . غالب شدن . فائق آمدن . ظفر یافتن . قهر. مسلط شدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن . استیلا یافتن . بهر. بُهُور.استعِلاء. (یادداشت مؤلف ). غَلب . غَلَب . غَلَبَ