استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا انفرد. (منتهی الارب ). || دست بدست گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). || استعارة ادعاء معنی الحقیقة فی الشی ٔ للمبالغة
اشتهارلغتنامه دهخدااشتهار. [ اِ ت ِ] (ع مص ) آشکارا کردن و آشکارا شدن . یقال : اشتهره فاشتهر. (منتهی الارب ). لازم و متعدی است . گویند فلان را فضیلتی است که مردم آنرا شهرت داده اند. و هم گویند: فلان به فضل مشهور شده است . (از اقرب الموارد). در فارسی به معانی شهرت و ناموری و معروفیت بکار می رود.
اصطهارلغتنامه دهخدااصطهار. [ اِ طِ ] (ع مص ) پیه و مغز استخوان و مانندآن خوردن . || گداختن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اصطهار حرباء؛ درخشیدن پشت آن از گرمی خورشید. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
استحارلغتنامه دهخدااستحار. [ اِ ت ِ] (ع مص ) استحار دیک ؛ بانگ کردن خروس سحرگاهان . (ازمنتهی الارب ). بانگ کردن خروز در سَحَر. (زوزنی ). || سحرگاه رفتن . (زوزنی ). در سحرگاه رفتن .