استعجاملغتنامه دهخدااستعجام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسته شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناتوان شدن بسخن گفتن . عاجز شدن در سخن . بسته گردیدن بر کسی سخن و ناتوانی از فصیح گفتن : استعجم علیه الکلام . || خاموش گشتن از پاسخ سائل : استعجم عن جواب السائل . || قادر نشدن بر قرائت جهت غلبه ٔ خواب .(من
استعجامفرهنگ فارسی عمید۱. عاجز شدن در سخن؛ ناتوان شدن در سخن گفتن.۲. فروماندن در پاسخ دادن به پرسش کسی.
استعجامفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - پوشیده شدن . 2 - ناتوان شدن به سخن گفتن ، عاجز شدن در سخن . 3 - خاموش گشتن از پاسخ سایل 4 - بسته و مبهم شدم کلام .
استعظاملغتنامه دهخدااستعظام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بزرگ شمردن . (منتهی الارب ) (زوزنی ). بزرگ دیدن کسی را. (منتهی الارب ): پس یمین الدوله محمود را استعظام کرد و شفیع شد تااز سر انتقام برخیزد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ص 25). || بزرگ
استعظامفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بزرگ شمردن ، بزرگ داشتن . 2 - (مص ل .) بزرگ منشی و تکبر کردن .
مستعجملغتنامه دهخدامستعجم . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعجام . آنکه سخن پیدا گفتن نتواند و گنگ . (منتهی الارب ). || آنکه اصولاً قادر بر سخن گفتن نباشد. || آنکه از غلبه ٔ خواب قادر بر خواندن نباشد. (اقرب الموارد). رجوع به استعجام شود.