استقراضلغتنامه دهخدااستقراض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) وام خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). وام کردن . وام گرفتن . قرض کردن . قرض خواستن .- استقراض کردن ؛ وام خواستن .
استقراضفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) وام خواستن ، قرض گرفتن . 2 - (اِمص .) وام خواهی .
استکپرتلغتنامه دهخدااستکپرت . [ اِ ت ُ پ ُ ] (اِخ ) شهری به انگلستان (چِستر و لانکاستر)، درکنار مِرسی ، دارای 125000 تن سکنه و نسّاجی پنبه .
استقراضیلغتنامه دهخدااستقراضی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استقراض .- بانک استقراضی ؛ بانکی که نقدینه وام دهد. بانک رهنی .
مستقرضلغتنامه دهخدامستقرض . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقراض . وام خواهنده . قرض خواهنده از کسی . (از اقرب الموارد). و رجوع به استقراض شود.
بدرة اهرمیleveraged portfolioواژههای مصوب فرهنگستانبدرة سرمایهگذاری که حداقل بخشی از آن از طریق استقراض تأمین مالی میشود
استقراضیلغتنامه دهخدااستقراضی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به استقراض .- بانک استقراضی ؛ بانکی که نقدینه وام دهد. بانک رهنی .