استمالتدیکشنری فارسی به انگلیسیconciliation, pacification, palliation, placation, propitiation, redress
استمالتفرهنگ فارسی معین(اِ تِ لَ) [ ع . استمالة ] 1 - (مص م .) دلجویی کردن . 2 - (اِمص .) دلجویی ، نوازش . 3 - (مص ل .) میل کردن به سویی .
استمالت کردندیکشنری فارسی به انگلیسیappease, conciliate, mollify, palliate, placate, propitiate, pacify, soothe
استمالت کردندیکشنری فارسی به انگلیسیappease, conciliate, mollify, palliate, placate, propitiate, pacify, soothe
استمالةلغتنامه دهخدااستمالة. [ اِ ت ِ ل َ ] (ع مص ) استمالت . مائل شدن . || پیمودن به دو کف یا بذراع . || سوی خود جنبانیدن کسی را بسخن خوش و نیکوئی . (منتهی الارب ). سوی خویش جنبانیدن . (تاج المصادربیهقی ). جنبانیدن در این دو مأخذ غلط است و صحیح چسبانیدن است بمعنی میل دادن سوی خود. چسبانیدن . (
propitiatedدیکشنری انگلیسی به فارسیمعافیت، تسکین دادن، خشم را فرو نشاندن، استمالت کردن، خشم کسی را فرونشاندن
propitiateدیکشنری انگلیسی به فارسیفریب دادن، تسکین دادن، خشم را فرو نشاندن، استمالت کردن، خشم کسی را فرونشاندن
استمالت کردندیکشنری فارسی به انگلیسیappease, conciliate, mollify, palliate, placate, propitiate, pacify, soothe