استمهاللغتنامه دهخدااستمهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مهلت خواستن .(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). زمان خواستن . درنگی خواستن . طلب مهلت کردن . زمان طلبیدن . استنظار.- استمهال کردن ؛ مهلت خواستن . زمان طلبیدن . مدت خواستن .|| انتظار کشیدن . (مؤید الفضلاء).
اشتماللغتنامه دهخدااشتمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در خود پیچیدن جامه را. (منتهی الارب ). جامه را در خود پیچیدن و آن را به دور تمام بدن بستن چنانکه دست از آن خارج نشود و آن اشتمال صماء است . (از اقرب الموارد). || اشتمال امری بر کسی یا چیزی ؛ احاطه کردن امر او را. (از اقرب الموارد). دراز گرفت او را
استحماللغتنامه دهخدااستحمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برداشتن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). بار برداشتن خواستن . (زوزنی ). || استحمال بر؛ حَمل ِ حوائج و امور خویش به : استحمله نفسه ؛ خواست خود که بردارد نیازها و کارهای او را.
استعماللغتنامه دهخدااستعمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بکار داشتن . کارکرد جستن . (منتهی الارب ). بر کار داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بگماشتن : قال اُبَی ّ لعمربن الخطاب : ما لک لاتستعملنی ؟ قال اکره ان یدنس دینک . || طلب کار کردن . (مؤید الفضلاء). عمل خواستن . (منتهی الارب ). || کار بستن . (تاج الم
استمالدیکشنری عربی به فارسیجلب كرد , متقاعد كرد , كسب كرد , جذب كرد , خواهش كرد , خواست , دعوت كرد , نرم كرد (كسى را) , دلجويى كرد
مستمهللغتنامه دهخدامستمهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمهال . آنکه مهلت می خواهد. مهلت جوی . مهلت خواهنده . رجوع به استمهال شود.
استنظارلغتنامه دهخدااستنظار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مهلت خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). استمهال .
مهلتفرهنگ مترادف و متضاداجل، استمهال، امان، تاخیر، اجل، درنگ، ضربالاجل، فرجه، فرصت، مدت، موعد، وعده، وقت
درنگی خواستنلغتنامه دهخدادرنگی خواستن .[ دِ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مهلت خواستن . استمهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درنگی شود.