استوارکارلغتنامه دهخدااستوارکار. [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) محکم کار. آنکه شغلش بر بنیادی متین باشد. حکیم . (دهار) (منتهی الارب ). سنبر. (منتهی الارب ). حازم : زین استوارکار وزیر خجسته پی این دولت خجسته چو کوه استوار باد. مسعودسعد.|| امین .<b
استوارکارفرهنگ فارسی عمیدویژگی آنکه کارش بر بنیاد و اساس محکم و متین است؛ باتدبیر؛ عاقبتاندیش: ◻︎ زاین استوارکار وزیر خجستهپی / این دولت خجسته چو کوه استوار باد (مسعودسعد: ۹۵).
استوارکاریلغتنامه دهخدااستوارکاری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) حزم . (زمخشری ). - استوارکاری کردن ؛ احتیاط.
حازملغتنامه دهخداحازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَزم . بااحتیاط. محتاط دوراندیش . مآل بین . مآل اندیش . آخربین . پیش بین . استوارکار. هشیار در کار. حزم گیرنده . (مهذب الاسماء). هوشیار. حزیم . دانا. (غیاث ). عاقل : پادشاه عاقل حازم باید که در حال خشم از مردم آن س
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (ع ص ، اِ)دانا. (غیاث ). فرزانه . (مفاتیح العلوم ) (فرهنگ اسدی ). فرزان . خردپژوه . داننده . خردمند. دانشمند. || درست کار. (مهذب الاسماء) (السامی ) (زوزنی ). کننده ٔ کارهای سزاوار. || درست گفتار. (دهار)(السامی ) (مهذب الاسماء). || راست گفتار. || راست کار. (دهار
استوارکاریلغتنامه دهخدااستوارکاری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) حزم . (زمخشری ). - استوارکاری کردن ؛ احتیاط.