استودهلغتنامه دهخدااستوده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از هر سه صاحب فطنت و صاحب نظرهر یکی از دیگری استوده تر. مولوی .استودن .ستوده . ستایش شده : هر یکی از دیگری استوده تردر سخا و دروغا و
استودهفرهنگ فارسی عمید۱. مدحشده؛ ستایششده.۲. پسندیده: ◻︎ هریکی از دیگری استودهتر / در سخا و در وغا و کرّوفر (مولوی۱: ۱۰۶۴).
استادهلغتنامه دهخدااستاده . [ اِ دَ/ دِ ] (ن مف / نف ) مخفف ایستاده . قائم : ره نیکمردان آزاده گیرچو استاده ای دست افتاده گیر. سعدی . || ساکن . بیحرکت . راکد: فاحم ؛
استادهلغتنامه دهخدااستاده . [ اِ دِ ] (اِخ ) اسکله و قصبه ای استوار در ایالت هانور آلمان ، در نزدیکی ساحل چپ رود اِلب و کنار نهر اشونیکه ، در 10 هزارگزی شمالی هانورو 32 هزارگزی مغرب هامبورگ این قصبه هنگامی شهری مستقل و آزاد بود
ایستادهلغتنامه دهخداایستاده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) برپا. سرپا. قایم . (فرهنگ فارسی معین ). متوقف : ایستاده دید آنجا دزد غول روی زشت و چشمها همچون دغول . رودکی .ای
تاج زرینلغتنامه دهخداتاج زرین . [ ج زَرْ ر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افسری از زر. تاج ساخته شده از طلا. || کنایه است از شعله ٔ شمع و چراغ و غیره : تا نبود این تاج زرین بر سرش استوده بودشمع افتاد از هوای سر فرازی درگداز.کلیم (از آنندراج ).<
استیداهلغتنامه دهخدااستیداه . [ اِ] (ع مص ) گرد آمدن شتران و رفتن آنها. (منتهی الارب ).فراهم آمدن شتران . فاهم آمدن و روانه شدن اشتران . (تاج المصادر بیهقی ). || راست شدن کار. (منتهی الارب ). || مقهور شدن خصم . (تاج المصادر بیهقی ). رام شدن خصم . منقاد و مغلوب گردیدن دشمن . یقال : استیدهت الابل
ناستودهلغتنامه دهخداناستوده . [ س ِ / س ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناپسندیده . (آنندراج ). مذموم . ذمیم . نامحمود. ناپسندیده . ذمیمه . مذمومه . نکوهیده . نامستحسن . ناخوب . نامقبول : گفتم زندگانی خداوند درا