استکماللغتنامه دهخدااستکمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) تمام کردن خواستن . (منتهی الارب ). طلب تمامی کردن . تمام شدن خواستن . تمامی خواستن . استثمام : در استکمال آلت و استدعای اعوان دولت جدّ بلیغ نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 349). || تمام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ت
مستکمللغتنامه دهخدامستکمل .[ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکمال . تمام کردن خواهنده . (از منتهی الارب ). کامل کننده و تمام کننده چیزی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استکمال شود.
مستکمللغتنامه دهخدامستکمل . [ م ُ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازاستکمال . کامل شده . تمام شده . رجوع به استکمال شود.
استتماملغتنامه دهخدااستتمام . [ اِ ت ِت ْ ] (ع مص ) تمام کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). استکمال . || تم ّ و تمه خواستن از کسی . (منتهی الارب ). || استتمام نعمت ؛ تمام نعمت خواستن . (منتهی الارب ).
حسن بک جبیلیلغتنامه دهخداحسن بک جبیلی . [ ح َ س َ ب َ ج ُ ] (اِخ ) ابن طاهربن علی . او راست : «برهان البیان و بیان البرهان فی استکمال و اختلال دولة الرومان » ترجمه به عربی از مونتسکیو است . بخشی از آن در بولاق و بخشی در چاپ المدارس به سال 1293 هَ . ق . چاپ شده است .<
استیعابلغتنامه دهخدااستیعاب .[ اِ ] (ع مص ) گرفتن . فراگرفتن . همگی چیزی فراگرفتن . کمال . استکمال . همه را فرارسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). استغراق . همه را فارسیدن . (زوزنی ). همه را فراگرفتن از اول تا آخر و تمام گرفتن . (غیاث ). همگی چیزی گرفتن . (منتهی الارب ) : بعد ا