استفاطلغتنامه دهخدااستفاط. [ اِ ت ِ ](ع مص ) استقصا کردن در کاری . || خوردن تمام آب کوزه را. تمام آب کوزه خوردن . (منتهی الارب ).
استیفاضلغتنامه دهخدااستیفاض . [ اِ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ). شتافتن در رفتن و آوردن . (تاج المصادر بیهقی ). شتافتن در رفتن و در راندن . (زوزنی ). دویدن . بشتاب رفتن . || شتافتن خواستن . || پراکنده شدن شتران . || شتابانیدن . || راندن . || از شهر بدر کردن . نفی کردن . (از منتهی الارب ). ت
استفاضدیکشنری عربی به فارسیمشروحاً به آن پرداخت , مفصّلاً به آن پرداخت , به جزئيات آن پرداخت , منتشر شد , پخش شد , شيوع پيدا كرد , شايع شد , افزايش يافت , زياد شد , ازدياد پيدا كرد , رشد كرد
مستأفدلغتنامه دهخدامستأفد. [ م ُ ت َءْ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیفاد. نزدیک شونده . (منتهی الارب ). رجوع به استئفاد و استیفاد شود.
مستوفدلغتنامه دهخدامستوفد. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بر سر پای و دروا نشیننده . (از منتهی الارب ). سرپا و بطور غیرمطمئن نشیننده . (از اقرب الموارد). مستوفز. و رجوع به مستوفز شود. || فرستنده کسی را بعنوان «وفد» و هیئت اعزامی . (از اقرب الموارد). و رجوع به استیفاد شود.