استیناسلغتنامه دهخدااستیناس . [ اِ ] (ع مص ) استئناس . انس گرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). خوگر شدن . (زوزنی ). مأنوس شدن . خو گرفتن . الفت و محبت گرفتن . انس و الفت گرفتن . (غیاث ). انس . تأنس . محبت . دوستی . آرام یافتن به . رفتن توحش : این قصیده که من فرست
اسطینوشلغتنامه دهخدااسطینوش . [ ] (اِخ ) امپراطور روم : ملکت اسطینوش بوقت [ عمربن ] عبدالعزیز شش سال بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 137).
استانسلغتنامه دهخدااستانس . [ اُ ن ِ ] (اِخ ) فرزند داریوش دوم ، و داریوش سوم نبیره ٔ استانس بود. (ایران باستان ص 990 و 1187).
استانوسلغتنامه دهخدااستانوس . [ ] (اِخ ) استانوز. قصبه ٔ کوچک ناحیه ٔ مرکزی ، در انطالیه قضای مرکز سنجاق تکه از ولایت قونیه قریب 60 هزارگزی شمال غربی انطالیه ، بساحل نهری بهمین نام . موقع آن مرتفع و هوایش معتدل و روح افزا و محل تابستانی انطالیه باشد. (قاموس الاع
استانوسلغتنامه دهخدااستانوس . [ ] (اِخ ) استانوز. قصبه ایست در قضای مرکزی ولایت و سنجاق انقره (انگوریه ) قریب به 25 هزارگزی غربی شهر آنقره ، در محلی که نهر چارسو بشعبه ٔ آنقره از رودخانه ٔ سکاریه ریخته میشود، و وقتی در شمار مرکز ناحیه ٔ ملحق بقضای مرکز بوده است
خوگر شدنلغتنامه دهخداخوگر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انس گرفتن . (زوزنی ). استیناس . ایلاف . || عادت شدن : ضراوه ؛ چیزی را خوگر شدن . (منتهی الارب ).
خوگریلغتنامه دهخداخوگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) اعتیاد. عادت پیداکردگی . عادت یافتگی . (یادداشت مؤلف ). || الفت . انس . الفت یافتگی . انس پیداکردگی . استیناس . (یادداشت مؤلف ) : خوگری از عاشقی بتر بود. (کلیله و دمنه ).
مستأنسلغتنامه دهخدامستأنس . [ م ُ ت َءْ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیناس . || آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مأنوس . الفت گیرنده و خوگر. (غیاث ) (آنندراج ). خوگیر : چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد
لواعجلغتنامه دهخدالواعج . [ ل َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لاعجة. سوزشها. سوزنده .(غیاث ). سوزندگان . سوزندگان جلد و به دردآورندگان بدن : و لواعج این مصیبت قوی عزایم را غلبه کرد و پرده از صبر و شکیبائی برداشت . (تاریخ بیهقی ص 97). انواع حزن و