اسفارلغتنامه دهخدااسفار. [ اَ ] (اِخ ) ابن شیرویه . یکی از سران دیالمه . بعلت ستمکاری و بدکرداری ماکان وی را از خویش دور کرد. آنگاه وی به بکربن محمد انتساب یافته مأمور فتح جرجان شدو زدوخوردهای بسیار با ماکان کرد و در این اثنا بکربن محمد درگذشت ، در نتیجه اسفار از طرف نصربن احمد سامانی بولایت
اسفارلغتنامه دهخدااسفار. [ اَ ] (اِخ ) ابن کردویه . در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 99 ، 100) آمده : تاش مدت سه سال به جرجان بماند و همگی خاطر او بخدمت نوح بن منصور ملتفت بود... ابوسعید شبیب را بفخرالدوله فرستاد و بر معاودت حضرت بخا
اسفارلغتنامه دهخدااسفار. [ اَ ] (اِخ ) نام ولایتی است . گویند در آن ولایت رودخانه ای است که بهر سال سه ماه آب درو جاری است و باقی ایام منقطع باشد. (برهان ). حمداﷲ مستوفی در نزهة القلوب چ بریل لیدن سال 1331 هَ .ق . ج 3 ص <span
اسفارلغتنامه دهخدااسفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَفَر. مسافرت ها : او [ منتصر ] بر امید آن عشوه بر صوب بخارا رحلت کرد و چون بچاه حماد رسیدلشکر او بمقاسات اسفار و معانات اخطار متبرم گشته بودند و از مداومت ضرب و حرب بستوه آمده او را فروگذاشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص <span cla
اشفارلغتنامه دهخدااشفار. [ اَ ] (اِخ ) شهری است در نجد از سرزمین مهرة نزدیک حضرموت در اقصای یمن . (از معجم البلدان ).
اشفارلغتنامه دهخدااشفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شُفْر و شَفْر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به شفر شود.
اصفارلغتنامه دهخدااصفار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صَفَر، ماه مشهور پس از محرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || (ص ، اِ) ج ِ صُفْر و صَفْر و صِفْر و صَفِر و صُفُر، بمعنی خالی و تهی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط). اناء اصفار؛ ظرف خالی . (ناظ
اصفارلغتنامه دهخدااصفار. [ اِ ] (ع مص ) اصفار مرد؛ نیازمند شدن وی . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). درویش و تهیدست گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). محتاج و درویش شدن . (مؤید الفضلاء). || اصفار بیت ؛ خالی کردن آنرا، یقال : مااَصغیت ُ لک اناء
اسفارانلغتنامه دهخدااسفاران . [ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان پائین طالقان ، بخش طالقان شهرستان تهران ، 74000 گزی باختر مرکز بخش . در کوهستان ، سردسیر، سکنه 385 تن . آب آن از چشمه سار و رودخانه ٔ شاهرود، محصول آن غلات ، انگور، گردو، عس
اسفار خمسهلغتنامه دهخدااسفار خمسه . [ اَ رِ خ َ س َ ] (اِخ ) پنج کتاب نخستین توریة که عبارت است از: سِفْرِ تکوین ، سِفْرِ خروج ، سِفْرِ لاویان ، سِفْرِ اعداد و سِفْرِ استثناء . یهودیان و کاتولیکان اسفار خمسه را از خود موسی (ع ) و تألیف آنرا در حدود قرن پانزدهم ق . م . می دانند، ولی دانشمندان بر خل
مسفرلغتنامه دهخدامسفر. [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسفار. درآینده در روشنائی صبح . و رجوع به اسفار شود. || روشن و سفید و تابان : وجه مسفر. (از ناظم الاطباء).
اسوارلغتنامه دهخدااسوار. [ اَس ْ ] (اِخ ) مردی است از ملوک گیلان که پدر او شیرویه نام داشته و پسر وی را مرداویج میگفتند یعنی مردآویز. و او به «اسفار» مشهور شده چنانکه اسپهبد را اسفهبد گویند. (انجمن آرای ناصری ). رجوع به اسفار شود.
اسپهبدلغتنامه دهخدااسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] (اِخ ) ابن اسفار. یاقوت در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج 2 ص 308) نام او را در زمره ٔ ابناء ملوک و امرا و قواد یاد کند و مارگلیوث گوید: گمان برم اسفار دیلمی باشد که نام وی در تجارب الامم آ
اسفار خمسهلغتنامه دهخدااسفار خمسه . [ اَ رِ خ َ س َ ] (اِخ ) پنج کتاب نخستین توریة که عبارت است از: سِفْرِ تکوین ، سِفْرِ خروج ، سِفْرِ لاویان ، سِفْرِ اعداد و سِفْرِ استثناء . یهودیان و کاتولیکان اسفار خمسه را از خود موسی (ع ) و تألیف آنرا در حدود قرن پانزدهم ق . م . می دانند، ولی دانشمندان بر خل
اسفارانلغتنامه دهخدااسفاران . [ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان پائین طالقان ، بخش طالقان شهرستان تهران ، 74000 گزی باختر مرکز بخش . در کوهستان ، سردسیر، سکنه 385 تن . آب آن از چشمه سار و رودخانه ٔ شاهرود، محصول آن غلات ، انگور، گردو، عس
بنات الاسفارلغتنامه دهخدابنات الاسفار. [ ب َ تُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) شتر چون که بیش از تمام چارپایان در مسافرت است . (از المرصع).