اسفنجلغتنامه دهخدااسفنج .[ اِ ف َ / اِ ف ُ / اَ ف َ ] (معرب ، اِ) (از لاتینی سپُنْژیا ) چیزی است شبیه به نمد کرم خورده و آنرا ابر مرده و ابر کهن گویند، وبعربی رغوةالحجامین و هرشفه خوانند. گویند حیوانی است دریائی بدان جهت که چو
اسفنجلغتنامه دهخدااسفنج . [ اِ ف َ ] (اِخ ) قریه ای است از کوره ٔ ارغیان از نواحی نیشابور که آنرا سپنج گویند وعامربن شعیب الاسفنجی از آنجاست . (معجم البلدان ). || موضعی در ناحیه ٔ مهرانرود تبریز. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیسترانج مقاله ٔ ثالثه ص 79).
اسفنجدیکشنری عربی به فارسیاسفنج , انگل , طفيلي , ابر حمام , با اسفنج پاک کردن يا ترکردن , جذب کردن , انگل شدن , طفيلي کردن ياشدن
اسفنجفرهنگ فارسی عمید۱. فرآوردۀ طبیعی یا مصنوعی سلولزی یا پلاستیکی با حالت کشسانی و جاذب آب که برای تشک، بالش، شستوشو، و مانندِ آن به کار میرود.۲. (زیستشناسی) از جانوران گیاهیشکل دریایی که از سادهترین جانوران پرسلولی ساکن است.
سنگ اسفنجلغتنامه دهخداسنگ اسفنج . [ س َ گ ِ اِ ف َ ] (اِ مرکب ) حجر اسفنج . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به حجر اسفنج ، سنگ اسفنج و سنگ اسپنک شود.
اسفنج الانثیلغتنامه دهخدااسفنج الانثی . [ اِ ف َ جُل ْ اُ ثا ] (ع اِ مرکب ) اسفنج ماده . مقابل اسفنج الذکر. رجوع به اسفنج الذکر و تذکره ٔ ضریر ج 1 ص 46 و رجوع به اسفنج (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) شود.
اسفنج التیسلغتنامه دهخدااسفنج التیس . [ اِ ف َ جُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) قسم سخت تر اسفنج . (ترجمه ٔ لکلرک ابن البیطار). رجوع به اسفنج الذکر شود.
اسفنج الذکرلغتنامه دهخدااسفنج الذکر. [ اِ ف َ جُذْ ذَ ک َ ] (ع اِ مرکب ) اسفنج نر: و الذکر منه [ من الاسفنج ] صلب . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 46). و رجوع به اسفنج (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) و ابن البیطار در کلمه ٔ اسفنج شود.
اسفنج البحرلغتنامه دهخدااسفنج البحر. [ اِ ف َ جُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اسفنج . رغوةالحجامین . رجوع به اسفنج شود.
اسفنجهلغتنامه دهخدااسفنجه . [ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات ، 3000 گزی شمال خمین نزدیک راه شوسه ٔ خمین به اراک . در جلگه . معتدل . سکنه 150 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، تریاک ، چغندر قند، پن
اسفنجةلغتنامه دهخدااسفنجة. [ اِ ف َ ج َ ] (معرب ، اِ) اسفنج . (منتهی الارب ). بمعنی اسفنج است که ابر مرده باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). چیزی است که سرتراشان با خود میدارند و به آن آب برمیگیرند. ابرکهن . ابر مرده . رغوةالحجامین . رجوع به اسفنج شود.
اسفنجیلغتنامه دهخدااسفنجی . [ اِ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به اسفنج ، قریه ای از ارغیان از نواحی نیشابور. (سمعانی ).
اسفنجیةلغتنامه دهخدااسفنجیة. [ اِ ف َ جی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) وضع و کیفیت اسفنج . مانند اسفنج بودن .
spongesدیکشنری انگلیسی به فارسیاسفنج ها، اسفنج، انگل، طفیلی، ابر حمام، جذب کردن، انگل شدن، طفیلی کردن یاشدن، با اسفنج پاک کردن یا تر کردن
اسفنج الانثیلغتنامه دهخدااسفنج الانثی . [ اِ ف َ جُل ْ اُ ثا ] (ع اِ مرکب ) اسفنج ماده . مقابل اسفنج الذکر. رجوع به اسفنج الذکر و تذکره ٔ ضریر ج 1 ص 46 و رجوع به اسفنج (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) شود.
اسفنج التیسلغتنامه دهخدااسفنج التیس . [ اِ ف َ جُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) قسم سخت تر اسفنج . (ترجمه ٔ لکلرک ابن البیطار). رجوع به اسفنج الذکر شود.
اسفنج الذکرلغتنامه دهخدااسفنج الذکر. [ اِ ف َ جُذْ ذَ ک َ ] (ع اِ مرکب ) اسفنج نر: و الذکر منه [ من الاسفنج ] صلب . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ج 1 ص 46). و رجوع به اسفنج (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) و ابن البیطار در کلمه ٔ اسفنج شود.
اسفنجهلغتنامه دهخدااسفنجه . [ ] (اِخ ) دهی جزءدهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات ، 3000 گزی شمال خمین نزدیک راه شوسه ٔ خمین به اراک . در جلگه . معتدل . سکنه 150 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، تریاک ، چغندر قند، پن
اسفنجةلغتنامه دهخدااسفنجة. [ اِ ف َ ج َ ] (معرب ، اِ) اسفنج . (منتهی الارب ). بمعنی اسفنج است که ابر مرده باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). چیزی است که سرتراشان با خود میدارند و به آن آب برمیگیرند. ابرکهن . ابر مرده . رغوةالحجامین . رجوع به اسفنج شود.
حجرالاسفنجلغتنامه دهخداحجرالاسفنج . [ ح َ ج َ رُل ْ اِ ف َ ] (ع اِ مرکب ) حصی الاسفنج . سنگی است که در اسفنج یافت میشود و بهترین اوسفید صلب است . در اول گرم و در دوم خشک و مجفف بی لذع و قاطع نزف الدم و ذرور او جهت التیام جراحات و طلاء او جهت تحلیل اورام و آشامیدن او با شراب و امثال آن به قدر دو دان
حصاةالاسفنجلغتنامه دهخداحصاةالاسفنج . [ ح َ تُل ْ اِ ف َ] (ع اِ مرکب ) حجرالاسفنج . رجوع به حجرالاسفنج شود.
حصی الاسفنجلغتنامه دهخداحصی الاسفنج . [ ح َ صَل ْ اِ ف َ ](ع اِ مرکب ) حجرةالاسفنج . رجوع به حجرةالاسفنج شود.
سنگ اسفنجلغتنامه دهخداسنگ اسفنج . [ س َ گ ِ اِ ف َ ] (اِ مرکب ) حجر اسفنج . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به حجر اسفنج ، سنگ اسفنج و سنگ اسپنک شود.