اسقاطلغتنامه دهخدااسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="
اشقاذلغتنامه دهخدااشقاذ. [ اِ ] (ع مص ) راندن و دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راندن . (تاج المصادر بیهقی ). طرد کردن از. (اقرب الموارد).
اشکادلغتنامه دهخدااشکاد. [ اِ ] (ع مص ) بخشیدن به کسی . || کسب کردن مال پست . (اقرب الموارد). دادن و ورزیدن مال حقیررا. (منتهی الارب ). || اطعام کردن و نوشاندن به کسی شیر با آنکه خسیس باشد. (اقرب الموارد).
اسقادلغتنامه دهخدااسقاد. [ اِ ] (ع مص ) لاغر کردن اسپ فربه را. (منتهی الارب ). سوغانی کردن . ریاضت اسپ .
اسکاتلغتنامه دهخدااسکات . [ اَ ] (ع اِ) اوباش . || بقایای هر چیزی . || روزهای معتدل پس گرما. (منتهی الارب ).
اسقاطرونلغتنامه دهخدااسقاطرون . [ اِ ] (اِخ ) اسکاترُن . یکی از شهرهای اسپانیا نزدیک زائدة . رجوع به حلل السندسیة تألیف شکیب ارسلان ج 2 ص 197 شود.
اسقاط اضافاتلغتنامه دهخدااسقاط اضافات . [ اِ طِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اِسقاطِ اعتبارات . عبارتست از اعتبار یگانگی ذات در همگی ذرّات عالم امکان و چنین معنیی را توحید حقیقی گویند، چنانچه گوینده ای این معنی را بنظم آورده و گوید که :نکوگوئی نکو گفته ست بالذات که التوحید اسقاطالاضافات .<br
اسقاطرونلغتنامه دهخدااسقاطرون . [ اِ ] (اِخ ) اسکاترُن . یکی از شهرهای اسپانیا نزدیک زائدة . رجوع به حلل السندسیة تألیف شکیب ارسلان ج 2 ص 197 شود.
اسقاط اضافاتلغتنامه دهخدااسقاط اضافات . [ اِ طِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اِسقاطِ اعتبارات . عبارتست از اعتبار یگانگی ذات در همگی ذرّات عالم امکان و چنین معنیی را توحید حقیقی گویند، چنانچه گوینده ای این معنی را بنظم آورده و گوید که :نکوگوئی نکو گفته ست بالذات که التوحید اسقاطالاضافات .<br