اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اَ ق َ ] (ع ص ) دراز با کژی . (منتهی الارب ). دراز خمیده . دراز کج . (تاج المصادر بیهقی ). || مرد درازبالا یا بزرگ استخوان . || شتر بی پشم . || شترمرغ کژگردن . مؤنث : سَقْفاء (در همه ٔ معانی ). (منتهی الارب ).
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اَ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). موضعی در بادیه و در آن یکی از جنگهای عرب وقوع یافت . عنتره راست :فان یک عزّ فی قضاعة ثابت فان لنا برحرحان و اسقف .ای لنا فی هذین الموضعین مجد. و ابن مقبل راست :و اذا رأی الورّاد ظل باسقف یوماً کیوم عروب
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اُ ق ُ / اُ ق ُف ف ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی ِ اِپیسکُپُس ) رئیس ابرشیة.رئیس اسقفیه . حاکم ترسایان . (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است . (مفاتیح ) (محمودبن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند
آشکولغتنامه دهخداآشکو. (اِ) آشکوب : وین چارطاق ششدر هفت آشکوی چرخ یک تابخانه ٔ حرم کبریای اوست .خواجو.
پاشکولغتنامه دهخداپاشکو. [ ش ِ ] (اِخ ) دُنا ماریا. زن دن ژوان پادیلا، آنگاه که شارل کن شوهر او را مغلوب و مقتول ساخت این زن در برابر عساکر شارل کن مقاومتی مردانه کرد و ازین رو بشجاعت مشهور شد و آنگاه که در محاصره افتاد بگریخت و بمملکت پرتقال رفت و پس از مدتی توقف هم در آنجا وفات یافت .
اسکولغتنامه دهخدااسکو. [ اِک ُ ] (اِخ ) رودخانه ایست که در بلژیک و فرانسه جریان دارد، طول آن 400 هزارگز است که 120 هزارگز مسیر علیای آن در فرانسه است . این رود از جوار شهر کاتِلِه واقع در ایالت اسنه از ایالات شمال شرقی فرانسه
اسقفةلغتنامه دهخدااسقفة. [ اُ ق ُف ْ ف َ ] (اِخ ) روستایی است به اندلس . (منتهی الارب ). رستاقی نزه به اندلس دارای درختان باطراوت و قصبه ٔ آن غافق است . (معجم البلدان ).
اسقفيةدیکشنری عربی به فارسیمقام يا قلمرو اسقف , ناحيه ء کليسايي زير نفوذ اسقف اعظم , قلمرو مذهبي اسقف اعظم , اسقفي , مقام اسقفي , طبقه و سلک اسقفان
archdiocesesدیکشنری انگلیسی به فارسیاسقف اعظم، قلمرو مذهبی اسقف اعظم، ناحیهء کلیسایی زیر نفوذ اسقف اعظم
اسقف نشینلغتنامه دهخدااسقف نشین . [ اُ ق ُ ن ِ ] (اِ مرکب ) حوزه ای که ریاست روحانی آن با یک اسقف باشد.
اسقفةلغتنامه دهخدااسقفة. [ اُ ق ُف ْ ف َ ] (اِخ ) روستایی است به اندلس . (منتهی الارب ). رستاقی نزه به اندلس دارای درختان باطراوت و قصبه ٔ آن غافق است . (معجم البلدان ).
اسقفيةدیکشنری عربی به فارسیمقام يا قلمرو اسقف , ناحيه ء کليسايي زير نفوذ اسقف اعظم , قلمرو مذهبي اسقف اعظم , اسقفي , مقام اسقفي , طبقه و سلک اسقفان
ماری الاسقفلغتنامه دهخداماری الاسقف . [ ی یُل ْ اُ ق ُ ] (اِخ ) رئیس و پیشوای فرقه ٔ ماریین . (از الفهرست ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ثادری الاسقفلغتنامه دهخداثادری الاسقف . [ ] (اِخ ) اسقفی بکرخ بغداد. او بطلب کتب میل شدید داشت و بتقرب و تحبیب قلوب نقله ٔ علوم میکوشید و کتابهای بسیار جمع کرد و قومی از اطباء نصاری را بنام اوتصنیفاتی است . (عیون الانباء). و محتمل است که او همان کس باشد که انالوطیقای اول ارسطو را بعربی آورد وحنین آن