اسقف نشینلغتنامه دهخدااسقف نشین . [ اُ ق ُ ن ِ ] (اِ مرکب ) حوزه ای که ریاست روحانی آن با یک اسقف باشد.
آشکولغتنامه دهخداآشکو. (اِ) آشکوب : وین چارطاق ششدر هفت آشکوی چرخ یک تابخانه ٔ حرم کبریای اوست .خواجو.
پاشکولغتنامه دهخداپاشکو. [ ش ِ ] (اِخ ) دُنا ماریا. زن دن ژوان پادیلا، آنگاه که شارل کن شوهر او را مغلوب و مقتول ساخت این زن در برابر عساکر شارل کن مقاومتی مردانه کرد و ازین رو بشجاعت مشهور شد و آنگاه که در محاصره افتاد بگریخت و بمملکت پرتقال رفت و پس از مدتی توقف هم در آنجا وفات یافت .
اسکولغتنامه دهخدااسکو. [ اِک ُ ] (اِخ ) رودخانه ایست که در بلژیک و فرانسه جریان دارد، طول آن 400 هزارگز است که 120 هزارگز مسیر علیای آن در فرانسه است . این رود از جوار شهر کاتِلِه واقع در ایالت اسنه از ایالات شمال شرقی فرانسه
کلیسای محلیparishواژههای مصوب فرهنگستاندر نظام کلیسای کاتولیک، بنایی که کلیسای اهالی یک کشیشنشین و زیرمجموعۀ یک اسقفنشین محسوب میشود و کشیشی مسئول اداره آن است
ابرشيةدیکشنری عربی به فارسیقلمرو اسقف , اسقف نشين , بخش يا ناحيه قلمرو کشيش کليسا , بخش , شهر , محله , شهرستان , قصبه , اهل محله
بث گرمائیلغتنامه دهخدابث گرمائی . [ ب ِ گ َ ] (اِخ ) نام محلی در حدود زاب صغیر که در زمان ساسانیان اسقف نشین بود. (از ایران در زمان ساسانیان ص 312).
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اَ ق َ ] (ع ص ) دراز با کژی . (منتهی الارب ). دراز خمیده . دراز کج . (تاج المصادر بیهقی ). || مرد درازبالا یا بزرگ استخوان . || شتر بی پشم . || شترمرغ کژگردن . مؤنث : سَقْفاء (در همه ٔ معانی ). (منتهی الارب ).
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اَ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). موضعی در بادیه و در آن یکی از جنگهای عرب وقوع یافت . عنتره راست :فان یک عزّ فی قضاعة ثابت فان لنا برحرحان و اسقف .ای لنا فی هذین الموضعین مجد. و ابن مقبل راست :و اذا رأی الورّاد ظل باسقف یوماً کیوم عروب
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اُ ق ُ / اُ ق ُف ف ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی ِ اِپیسکُپُس ) رئیس ابرشیة.رئیس اسقفیه . حاکم ترسایان . (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است . (مفاتیح ) (محمودبن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند
ماری الاسقفلغتنامه دهخداماری الاسقف . [ ی یُل ْ اُ ق ُ ] (اِخ ) رئیس و پیشوای فرقه ٔ ماریین . (از الفهرست ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اَ ق َ ] (ع ص ) دراز با کژی . (منتهی الارب ). دراز خمیده . دراز کج . (تاج المصادر بیهقی ). || مرد درازبالا یا بزرگ استخوان . || شتر بی پشم . || شترمرغ کژگردن . مؤنث : سَقْفاء (در همه ٔ معانی ). (منتهی الارب ).
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اَ ق ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). موضعی در بادیه و در آن یکی از جنگهای عرب وقوع یافت . عنتره راست :فان یک عزّ فی قضاعة ثابت فان لنا برحرحان و اسقف .ای لنا فی هذین الموضعین مجد. و ابن مقبل راست :و اذا رأی الورّاد ظل باسقف یوماً کیوم عروب
اسقفلغتنامه دهخدااسقف . [ اُ ق ُ / اُ ق ُف ف ] (معرب ، ص ، اِ) (از یونانی ِ اِپیسکُپُس ) رئیس ابرشیة.رئیس اسقفیه . حاکم ترسایان . (مهذب الاسماء). مقامی دینی مسیحی پس از مطران که در هر شهری بوده است . (مفاتیح ) (محمودبن عمر). خطیب و واعظ نصاری که انجیل بخواند