اسللغتنامه دهخدااسل . [ اَ س َ ] (ع اِ) نیزه . || تیر. || خار خرمابن . || هرچه تیز باشد از شمشیر و کارد و مانند آن . || نباتی بسیارشاخ که در آب ایستاده روید و از آن بوریا سازند. دوخ . (منتهی الارب ). نی باشد که با آن حصیر و غربال کنند. || اسل بفتح اول و ثانی بلغت عربی اسم نباتیست که از آن حص
اسللغتنامه دهخدااسل . [ اُ س ِ ] (اِخ )یکی از جزائر روسیه در بحر بالتیک در مدخل خلیج لیوونیا. طول آن 90 هزار و عرض 50 هزار گز. مرکز آن شهرک آرتسبورگ است . محصولات کتان و حبوبات . لیوونیائیهای باستانی این جزیره را از امکنه ٔ
اسللغتنامه دهخدااسل . [ اُ ل ُ ] (اِخ ) اسلو. نام قدیمی که در 1924م . مجدداً برای کریستیانیا پایتخت نروژ اتخاذ شد و آن در خلیج متشکل از (سکاگِراک ) واقع است و 250000 سکنه دارد و تجارت آن بارونق است .
اسللغتنامه دهخدااسل . [ اَ س َ ] (اِخ ) موضعی در کرمزد (سوادکوه مازندران ). (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 116 بخش انگلیسی ).
حسللغتنامه دهخداحسل . [ ح َ س َ / ح ِ س ِ] (ع اِ) گیاهی است شبیه به صعتر و برگش درازتر و بزرگتر و تیره رنگ و بسریانی جسمی گویند. در دوم گرم وخشک و پخته ٔ او مقّوی معده و هاضمه و مصلح طعام فاسد شده و جهت خوشبوئی دهان و آروغ و با شراب جهت گزیدن رتیلا و عقرب ،
حسللغتنامه دهخداحسل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن خارجةالاشجعی صحابی است . و او در غزوه ٔ خیبر مسلمانی پذیرفت . (قاموس الاعلام ترکی ).
حسللغتنامه دهخداحسل . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن عامربن لوی بن غالب عدنانی قرشی . جدی از عرب است که عبداﷲبن مسروح صحابی از فرزندان او بوده است . (اعلام زرکلی چ 1 ج 1 ص 220).
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ اِ ] (ع مص ) گردن نهادن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || اسلام آوردن . (منتهی الارب ). مسلمان شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فروگذاشتن و یاری نادادن کسی را. (منتهی الارب ). خذلان گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
اسلتلغتنامه دهخدااسلت . [ اَ ل َ ] (ع ص ) مرد بینی ازبیخ بریده .(منتهی الارب ). بینی ازبن بریده . مؤنث : سَلْتاء. ج ، سُلت . (مهذب الاسماء). || نیمه ٔبینی بریده .
سحوریونلغتنامه دهخداسحوریون . [ ] (اِ) اسل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اسل شود.
خار درازلغتنامه دهخداخار دراز. [رِ دِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاری که بزرگ است و دراز. اَسَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به کلمه ٔ اسل شود.
کولانلغتنامه دهخداکولان . [ ک َ وَ ] (اِ) گیاهی است که در آب روید و از آن حصیر بافند. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاهی است که در آب روید و از آن بوریا سازند. (فرهنگ رشیدی ). اسل . اسل کولان . سمار. سخونوس . نی بوریا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد شود.
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ اِ ] (ع مص ) گردن نهادن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || اسلام آوردن . (منتهی الارب ). مسلمان شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فروگذاشتن و یاری نادادن کسی را. (منتهی الارب ). خذلان گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
اسلوب الحکیملغتنامه دهخدااسلوب الحکیم . [ اُ بُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) هو عبارة عن ذکر الاهم تعریفاً للمتکلم علی ترکه الاهم کما قال الخضر صلی اﷲعلیه وسلم حین سلم علیه موسی انکاراً لسلامه لأن ّ السلام لم یکن معهوداً فی تلک الارض انی بارضک السلام و قال موسی صلی اﷲ علیه وسلم فی جوابه انا موسی کأنه قال
ذات السلاسللغتنامه دهخداذات السلاسل . [ تُس ْ س َس ِ ] (اِخ ) ابرق ذات السلاسل ، موضعی است بدیار عرب .
خاسللغتنامه دهخداخاسل . [ س ِ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در بحر عمان . مستوفی گوید: بحر عمان فارس و بصره لجه ای است از دریای هند طرف شرقیش بولایت فارس برمیگذرد و تا دیر میرسد و طرف غربی تا دیار عرب و یمن وعمان و بادیه است و شمال ولایات عراق عرب و خوزستان و جنوبی بحر هند و عرض این لجه تا بحر هن
دارة باسللغتنامه دهخدادارة باسل . [ رَ ت ُ س ِ ] (اِخ ) ابن سکیت از آن نام برده است . یاقوت گوید گمان میکنم صحیح آن دارةماسل باشد که پس از این گفته میشود. (معجم البلدان ).
سلاسللغتنامه دهخداسلاسل . [ س َ س ِ ] (اِخ ) (غزوه ٔ ذات ...) از جنگهای حضرت رسول (ص ) که بسرکردگی عمروعاص رویداد. رجوع بهمین کلمه در لغت نامه شود.
سلاسللغتنامه دهخداسلاسل . [ س َ س ِ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) نام قلعه ای است بر شوشتر که سلطان زین العابدین که فریب وعده ٔ امداد شاه منصور حکمران آن نواحی را خورده بود دستگیر گردید و بدستور شاه منصور در قلعه ٔ سلاسل محبوس گردید. (از تاریخ مغول و اقبال ص 438 و <spa