اسلام پناهلغتنامه دهخدااسلام پناه . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) که اسلام را حمایت کند. مجیرالاسلام : ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنه ٔ جان و درِ دل .حافظ.
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ اِ ] (ع مص ) گردن نهادن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || اسلام آوردن . (منتهی الارب ). مسلمان شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فروگذاشتن و یاری نادادن کسی را. (منتهی الارب ). خذلان گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ اِ ] (اِخ ) ابن زرعه . وی در سال 56 هَ . ق . بنیابت حکومت خراسان منصوب و دو سال در خراسان بود. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 217). و رجوع بهمین کتاب ص <span class="hl"
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ ] (اِخ ) پیرعلی بادک . از امرای بزرگ اطراف همدان بود. بگریخت و بشیراز آمد، شاه شجاع او را تربیت کرد و طبل و علم و لشکر و اسباب داد و بشوشتر فرستادو فتح کرد و نوکری اسلام نام را آنجا بنشاند و خود ببغداد رفت . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1
روزنهلغتنامه دهخداروزنه . [ رَ / رُو زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) (از: روزن + ه تصغیر). (ارمغان سال 12 شماره ٔ 7: کافنامه بقلم کسروی از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مع
پناهفرهنگ فارسی عمید۱. حامی؛ پشتیبان: ◻︎ اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی: ۳۴۰).٢. (اسم) امان؛ زنهار: ◻︎ اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی: ۳۴۰).٣.(اسم) حمایت.۴. (اسم) پناهگاه.٥. (بن مضارعِ پناهیدن) = پناهیدن٦. پناهد
غازی مازندرانیلغتنامه دهخداغازی مازندرانی . [ ی ِ زَ دَ ] (اِخ ) اسمش محمد قاسم خان بن میرزا حسن و همشیره زاده ٔ محمدمهدی خان متخلص به شحنه است که در حرف شین ذکری از او رفته و خود در بدایت جوانی است و طبعش در نهایت روانی در حضرت اقدس شاهنشاه اسلام پناه گردون درگاه محمدشاه خلداﷲ ملکه به منصب غلام پیشخدم
احمدخانلغتنامه دهخدااحمدخان . [ اَ م َ ] (اِخ ) (سلطان ...) معروف به الجه خان . خوندمیر در حبط ج 2 ص 295 آرد: که در آن اوان که پادشاه مؤید کامران ظهیرالدین محمد بابربن میرزا عمر شیخ گورکان متوجه دارالسلطنه ٔ سمرقند بود کرت دیگر
خاور آذربایجانیلغتنامه دهخداخاور آذربایجانی . [ وَ رِ ذَ ی ِ ] (اِخ ) نام او محمود و نبیره ٔ شهبازخان دنبلی و از شعرای دوره ٔ قاجار است . هدایت در مجمع الفصحاء ج 2 ص 124 شرح حال او را چنین می آورد: «نام او محمودخان و نبیره ٔشهبازخان دنب
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ اِ ] (ع مص ) گردن نهادن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || اسلام آوردن . (منتهی الارب ). مسلمان شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فروگذاشتن و یاری نادادن کسی را. (منتهی الارب ). خذلان گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ اِ ] (اِخ ) ابن زرعه . وی در سال 56 هَ . ق . بنیابت حکومت خراسان منصوب و دو سال در خراسان بود. (احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 217). و رجوع بهمین کتاب ص <span class="hl"
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ ] (اِخ ) پیرعلی بادک . از امرای بزرگ اطراف همدان بود. بگریخت و بشیراز آمد، شاه شجاع او را تربیت کرد و طبل و علم و لشکر و اسباب داد و بشوشتر فرستادو فتح کرد و نوکری اسلام نام را آنجا بنشاند و خود ببغداد رفت . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1
حجةالاسلاملغتنامه دهخداحجةالاسلام . [ ح َج ْ ج َ تُل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) اولین حج که بر مسلمان واجب است ، در مقابل حج بالنذر که وجوب آن بواسطه ٔ نذر است و مقابل حجه های مکرر که استحبابی انجام گیرد. (اصطلاح فقهی ) و لایجب فی الشرع الا مرة واحدة و هی حجةالاسلام (شرایع الاسلام اول کتاب الحج ). || (اِخ
حجةالاسلاملغتنامه دهخداحجةالاسلام . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) برهان و دلیل اسلام : اقضی القضاة حجةالاسلام زین دین کآثار مجد او چو ابد باد مستدام . خاقانی .|| لقبی که امروز به برخی روحانیون عالی مقام و فقها دهند. رجوع بحجت شود.
حجةالاسلاملغتنامه دهخداحجةالاسلام . [ ح ُج ْ ج َ تُل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به حجةالاسلام (ردیف ح ج ت ) شود.
اسلاملغتنامه دهخدااسلام . [ اِ ] (ع مص ) گردن نهادن . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || اسلام آوردن . (منتهی الارب ). مسلمان شدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فروگذاشتن و یاری نادادن کسی را. (منتهی الارب ). خذلان گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
تاج الاسلاملغتنامه دهخداتاج الاسلام . [ جُل ْ اِ ] (اِخ ) احمدبن عبدالعزیزبن مازه قزوینی در تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 334 نوشته اند: «برادراحمد تاج الاسلام احمدبن عبدالعزیز مازه (برهان الدین عبدالعزیز) که گورخان بعد از کشتن برادرش