اسلحه دارلغتنامه دهخدااسلحه دار. [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] (نف مرکب ) آنکه سلاح دارد. مسلح . || منصبی در دوره ٔ قاجاریه . رجوع به اسلحه دارباشی شود.
اسلحه دارفرهنگ فارسی عمید۱. سلاحدار؛ کسی که سلاح با خود حمل میکند.۲. آنکه مٲمور نگهداری سلاحها است.
اسلحهلغتنامه دهخدااسلحه . [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ سلاح .(منتهی الارب ). آلات جنگ باشد مثل تیغ و تیر و نیزه وغیره . (غیاث ) : درِ خزاین بگشاد و نفایس ذخائر و رغائب اموال و اسلحه بر جمهور لشکر تفرقه کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
اسلحه دارباشیلغتنامه دهخدااسلحه دارباشی . [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس اسلحه داران در عهد قاجاریه .
نیزه بردارلغتنامه دهخدانیزه بردار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه برمی دارد و دارای نیزه است . (ناظم الاطباء). حامل نیزه . که نیزه ٔ پهلوان را در جنگ حمل کند و هنگام ضرورت به دست او دهد. اسلحه دار. نیزه کش <span c
پولادسنجلغتنامه دهخداپولادسنج . [ س َ ] (نف مرکب ) جنگی . دلاور. شجاع . اسلحه دار. (انجمن آرا). ج ، پولادسنجان : ترازوی پولادسنجان بمیل ز کفه بکفه همی راند سیل . نظامی .گرازنده شد تیغ بی هیچ رنج دو نیمه شد آن کوه پولادسنج . <p
خسروپاشالغتنامه دهخداخسروپاشا. [ خ ُ رَ /رُو ] (اِخ ) نام یکی از رجال دوره ٔ سلطان مرادخان رابع است که به صدارت نیز رسید او به ابتدا مربی حرم همایونی بود و بعد اسلحه دار شد و به سال 1037 هَ . ق . وزیر ثانی گشت و همان سال به صدارت
دارلغتنامه دهخدادار. (نف مرخم ) به معنی دارنده باشد، وقتی که با کلمه ای ترکیب شود. (برهان ). مانند: آبدار. آبرودار. آبله دار. آزاردار. آهاردار. اجاره دار. استخوان دار. اسلحه دار. اسم و رسم دار. اصل دار. الاغ دار. انحصاردار. انگبین دار. اورنگ دار. باددار. باردار. بازدار. بالادار. بال دار. بته
مسلحلغتنامه دهخدامسلح . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سلاح پوشیده و شمشیربسته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤدی . (منتهی الارب ). سلاح دار و صاحب سلاح . (آنندراج ). باسلاح . بااسلحه . سلاح بر تن راست کرده . آن که سلاح دارد. باساز جنگ .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلاح پوشیده و سلاح دار
اسلحهلغتنامه دهخدااسلحه . [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ سلاح .(منتهی الارب ). آلات جنگ باشد مثل تیغ و تیر و نیزه وغیره . (غیاث ) : درِ خزاین بگشاد و نفایس ذخائر و رغائب اموال و اسلحه بر جمهور لشکر تفرقه کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
خلع اسلحهلغتنامه دهخداخلع اسلحه . [ خ َ ع ِ اَ ل َ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یراق چین . (یادداشت بخط مؤلف ). اسلحه کس را از چنگ او خارج کردن .
اسلحهلغتنامه دهخدااسلحه . [ اَ ل ِ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِ) ج ِ سلاح .(منتهی الارب ). آلات جنگ باشد مثل تیغ و تیر و نیزه وغیره . (غیاث ) : درِ خزاین بگشاد و نفایس ذخائر و رغائب اموال و اسلحه بر جمهور لشکر تفرقه کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی
سبک اسلحهفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) سربازانی که سلاح سبک مانند تفنگ و مسلسل دارند.۲. [قدیمی] سربازانی که شمشیر، کمان، و نیزه داشتند.