اسم معنیلغتنامه دهخدااسم معنی . [ اِ م ِ م َ نا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم چون قائم بغیر و وجود آن به دیگری بسته باشد، آنرا اسم معنی گویند: رنجش ، دانش ، سپیدی ، سیاهی ، انسانیت . و آن مقابل اسم ذات است . رجوع به اسم ذات شود.
اسم معنیabstract nounواژههای مصوب فرهنگستاناسمی که به پدیدههای انتزاعی و ناملموس و ذهنی دلالت میکند متـ . اسم معنا
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .- <span class="h
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج العروس ).
اسم ذاتلغتنامه دهخدااسم ذات . [ اِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم چون قائم بذات باشد و وجود آن وابسته به دیگری نبود آنرا اسم ذات نامند: جامه ، نامه ، مرد، زن ، پسر، بلبل ، باغ ، پیل . و آن مقابل اسم معنی است . رجوع به اسم معنی شود.
گاریفرهنگ فارسی معین(پس .) پسوندی است که به آخر ریشة فعل ، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می شود و معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: رستگاری .
تابیلغتنامه دهخداتابی . (حامص ) در ترکیبات حاصل مصدر (اسم معنی ) سازد: رسن تابی ، ریسمان تابی ، زه تابی ، خوش تابی ، بدتابی ، بی تابی ، سرتابی ، زهتابی ، پرتابی ، کم تابی ، آهن تابی ، روی تابی ، ریگ تابی ، چرکتابی . در حقیقت «ی » حاصل مصدر (اسم معنی ) به آخر کلمات مختوم به «تاب » (اسم فاعل مر
اسملغتنامه دهخدااسم . [ اِ / اُ ] (ع اِ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله ٔ اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر که اسم از جهت تضمن اجلال وتشریف مناسبت با معنی سمو دارد و نام نهنده بتعین نام نیک
اسمدیکشنری عربی به فارسینام , اسم , موصوف , قاءم بذات , متکي بخود , مقدار زياد , داراي ماهيت واقعي , حقيقي , شبيه اسم , داراي خواص اسم
اسمفرهنگ فارسی عمیدکلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.⟨ اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.⟨ اسم اعظم: برترین نام خداوند که تنها بندگان شایستۀ او آن را میدانند. &Delta
اسمnounواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیتهایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول
پیرقاسملغتنامه دهخداپیرقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . واقع در 28هزارگزی باختری صحنه و 5هزارگزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه به سنقر. کوهستانی ، سردسیر، دارای 110</span
چقاقاسملغتنامه دهخداچقاقاسم . [ چ َ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و یکهزارگزی شمال راه فرعی و یک هزارگزی نیلوفر واقع است . دشت و سردسیر است و 164 تن سکن
داسملغتنامه دهخداداسم . [ س ِ ] (ع ص ) رفیق کار. مهربان . (منتهی الارب ). الرفیق بالعمل ؛ المشفق . (اقرب الموارد).