آسودهلغتنامه دهخداآسوده . [دَ / دِ ] (ن مف / نف ) فارغ . فراغ یافته : نباید که آسوده باشد سپاه نه آسوده از رنج تدبیر شاه . فردوسی .چو از جنگ این لشکر آسوده شدبل
اسودةلغتنامه دهخدااسودة. [ اَ وَ دَ ] (اِخ ) دهی است ضباب را. (منتهی الارب ). در معجم البلدان چ مصر «اسورة» با راء مهمله آمده و گوید: از آبهای ضباب است ، مابین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذوالجدائر گویندانتهی . مؤلف تاج العروس گوید: اسودة اسم کوهی است و همانست که
disquietedدیکشنری انگلیسی به فارسیبی رحم، ناراحت کردن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن، اشفتن، مضطرب ساختن
disquietsدیکشنری انگلیسی به فارسینگران کننده است، ناراحت کردن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن، اشفتن، مضطرب ساختن
disquietingدیکشنری انگلیسی به فارسینگران کننده است، ناراحت کردن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن، اشفتن، مضطرب ساختن
disquietدیکشنری انگلیسی به فارسینگران کننده، ناارامی، بی قراری، ناراحت کردن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن، اشفتن، مضطرب ساختن، بی قرار
ازعاجدیکشنری عربی به فارسیدلخوري , ازار , اذيت , ممانعت , ازردگي , رنجش , رنجش اور , بي ارام کردن , ناراحت کردن , اسوده نگذاشتن , اشفتن , مضطرب ساختن , بي قراري , ناارامي , زحمت , ناراحتي , دردسر , ناسازگاري , ناجوري , نامناسبي , اسيب , اسباب زحمت
ناسودهلغتنامه دهخداناسوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نیاسوده . ناآسوده : از خلق نهفته چند باشی ناسوده ، نخفته چند باشی . نظامی .|| نسوده . نسائیده . نابسوده .
فراسودهلغتنامه دهخدافراسوده . [ ف َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) بسیار کهنه و ازهم رفته . (آنندراج ) (برهان ). فرسوده . رجوع به فرسوده شود.