اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [ اَ ک ُ / اِ ک ُ / اُ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) اسکذار. اسگدار. اسگذار. اسب گدار. اسب گذار. اسپ گذارنده . خوارزمی گوید: اصل آن «از کو داری » است یعنی از کجا گرفته ؟ و آن مدرجی است که در آن عددخرائط
اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [ اِ ک ُ ] (اِخ ) شهریست که قسمتی از قسطنطنیه را تشکیل میدهد و در مدخل تنگه ٔ استانبول در جهت بحر مرمر و روبروی شهر استانبول در ساحل آناطولی واقع است و در دامنه های کوه چاملیجه در وضع متمایل در بالای چندین تل ّ دیده میشود و دورنمای بسیار دلکش و زیبائی دارد. گرداگرداکث
اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [ اِ ک ُ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است مرکز ناحیه و مرکز قضای ولایت و سنجاق ادرنه ، در طرف چپ یعنی جانب شمال نهر مریج در مسافت قریب بسه ساعت از شمال غربی شهر ادرنه . (قاموس الاعلام ترکی ).
اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [اِ ک ُ ] (اِخ ) (ناحیه ٔ...) ناحیه ایست در ولایت و سنجاق ادرنه و شامل 37 ده میباشد. (قاموس الاعلام ترکی ).
اسکدارفرهنگ فارسی عمید۱. قاصدی که در قدیم منزل به منزل اسب خود را عوض میکرد؛ قاصد؛ چاپار؛ نامهبر؛ پیکِ سوار: ◻︎ توگفتی ز اسرار ایشان همی / فرستد بدو آفتاب اسکدار (عنصری: ۳۳۱).۲. کیسهای که نامهها را در آن میگذاشتند.
اشکذرلغتنامه دهخدااشکذر. [ اَ ک َ ذَ ] (اِخ ) یکی ازبخشهای یازده گانه ٔ شهرستان یزد است که در شمال باختر یزد واقع است و حدود و مشخصات آن بدین شرح است : حدود: از شمال و باختر به بخشهای خرانق اردکان و خضرآباد، از جنوب به بخش تفت و از خاور به بخش حومه ٔ یزد.وضع طبیعی : این بخش در جلگه واقع شده و
اشکذرلغتنامه دهخدااشکذر. [ اَ ک َ ذَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش اشکذر شهرستان یزد که در هشت هزارگزی جنوب شوسه ٔ یزد به اردکان واقع و مشخصات آن بدین شرح است : مختصات جغرافیائی : طول 54 درجه و 16 دقیقه و <span class="hl" dir="ltr
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن شیخ حسن کانقری . وی در مائه ٔ سیزدهم هجری میزیست . او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ خیالی بر شرح سعد بر عقاید نسفیه (توحید)، و در بولاق بسال 1254 هَ . ق . بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن شیخ حسن کانقری . وی در مائه ٔ سیزدهم هجری میزیست . او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ خیالی بر شرح سعد بر عقاید نسفیه (توحید)، و در بولاق بسال 1254 هَ . ق . بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) محمد امین . او راست : حاشیه بر شرح العصام ملا جامی بر کافیه ٔ ابن حاجب (در نحو)، این کتاب در آستانه بطبع رسیده است . و نیز شرح علی جملة فی المبادی العامة (منطق ) که در آستانه بسال 1271 هَ . ق . بطبع رسیده . (معجم ا
اسب گذارلغتنامه دهخدااسب گذار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) اسب گدار. اسکدار. اسکوتاری . رجوع به اسکدار شود.
قرتاللغتنامه دهخداقرتال . [ ] (اِخ ) قصبه و مرکز قضاست در شهر اسکدار از شهرهای ترکیه ، و در 19 هزارگزی جنوب شرقی اسکدار و در ساحل دریای مرمره قرار دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن شیخ حسن کانقری . وی در مائه ٔ سیزدهم هجری میزیست . او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ خیالی بر شرح سعد بر عقاید نسفیه (توحید)، و در بولاق بسال 1254 هَ . ق . بطبع رسیده است . (معجم المطبوعات ).
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) محمد امین . او راست : حاشیه بر شرح العصام ملا جامی بر کافیه ٔ ابن حاجب (در نحو)، این کتاب در آستانه بطبع رسیده است . و نیز شرح علی جملة فی المبادی العامة (منطق ) که در آستانه بسال 1271 هَ . ق . بطبع رسیده . (معجم ا