اسپرکلغتنامه دهخدااسپرک . [ اِ پ َ رَ ] (اِ) به هندی اسم اکلیل الملک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی است زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی زریر گویند. (رشیدی ) (سروری ) (غیاث ) (برهان ). رنگی است که رنگریزان جامه ٔ سبز بدان رزند. (مؤید الفضلاء). وَرس ، و آن گیاهی شبیه سمسم است . منبت آن بلا
اسرقلغتنامه دهخدااسرق . [ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سارق . دزدتر. دزدنده تر. سارق تر. - امثال : اسرق من اَکتل . اسرق من بُرجان ؛ یقال انّه کان لصّاً من ناحیة الکوفة صلب فی السرق فسرق و هو مصلوب .ا
اسرقدیکشنری عربی به فارسیشبانه دزديدن , سرقت مسلحانه کردن , دستبرد زدن , دزديدن , ربودن , چاپيدن , لخت کردن , بسرقت بردن , بلند کردن چيزي
اسپرکفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی و یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد، و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار میرود؛ زریر.
اسیرکلالغتنامه دهخدااسیرکلا. [اَ ک َ ] (اِخ ) موضعی از بارفروش مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 119 بخش انگلیسی ).
اسیرکولیلغتنامه دهخدااسیرکولی . [ اَ ] (اِخ ) (دریاچه ٔ اسیر) نامی است که ترکان به لاک دلسکلاو داده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
اسیرللغتنامه دهخدااسیرل . [ ] (اِ) بقول فرهنگ شعوری بنقل از جهانگیری این کلمه را بمعنی پاره ٔ (بیاره ) خربزه گویند. اما در جهانگیری «اسیرک » آمده . رجوع به اسیرک شود.
بادرةلغتنامه دهخدابادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ، اِ) بادره . تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال : انا اخاف بادرته . (اقرب المو
طرفلغتنامه دهخداطرف . [ طَ ] (ع اِ) چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). منه قوله تعالی : لایرتد الیهم طرفهم . (قرآن 43/14). و قال اﷲ تعالی : قبل ان یرتد الیک طرفک . (قرآن 40/27). و هو اسم جامع للبصر، لای
اسیرکلالغتنامه دهخدااسیرکلا. [اَ ک َ ] (اِخ ) موضعی از بارفروش مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 119 بخش انگلیسی ).
اسیرکولیلغتنامه دهخدااسیرکولی . [ اَ ] (اِخ ) (دریاچه ٔ اسیر) نامی است که ترکان به لاک دلسکلاو داده اند. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.