اشاعهdiffusion 1واژههای مصوب فرهنگستانگسترش و نفوذ مؤلفههایی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر در نتیجۀ ارتباط میان گروههای فرهنگی مختلف
اشاعهفرهنگ مترادف و متضاداشاعت، انتشار، پاشیدن، پراکندن، تبلیغ، تداول، ترویج، سرایت، شیوع، گستردن، نشر
اشاحةلغتنامه دهخدااشاحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) گیاه شیح رویانیدن (چنانکه زمین ): اشاحت الارض . (منتهی الارب ) . || پرهیز کردن . (منتهی الارب ). پرهیزیدن . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ). حذر کردن . || جد کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). کوشیدن در امری . کوشش کردن در کار و دوام کردن بر آن
اشاعةلغتنامه دهخدااشاعة. [ اِ ع َ ] (ع مص ) اشاعه . اشاعت . تابع دیار گردانیدن چیزی را: اشاعکم السلام و بالسلام ؛ سلامت را پیرو دیار شما گرداند. (منتهی الارب ). || بانگ کردن شتران را و زجر کردن تا برگردند: اشاع بالابل . (منتهی الارب ). || آشکارا کردن . (غیاث ). فاش و آشکار کردن خبر و جز آن : ا
اصاحةلغتنامه دهخدااصاحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) گوش فراداشتن . || انتظار چیزی کردن . || ترسیدن . (منتهی الارب ) .
اساحةلغتنامه دهخدااساحة. [ اِ ح َ ] (ع مص ) اساحه ٔ نهر؛ روان کردن جوی . (منتهی الارب ). || فروافکندن ، چنانکه اسب دم خود را: اساح الفرس بذنبه . (از منتهی الارب ).
اشاعهگراییdiffusionismواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مکتبهای نظری در انسانشناسی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که در آن اشاعۀ پدیدههای فرهنگی در پهنههای سرزمینی و در گسترۀ تاریخی مهمترین شیوۀ انتقال و گسترش فرهنگ محسوب میشود
اشاعۀ اطلاعاتdissemination of informationواژههای مصوب فرهنگستانارسال اطلاعات به اعضای یک سازمان یا کتابخانه بنا بر درخواست یا بدون درخواست آنان
اشاعۀ فراپوشblanket dissemination, spray and prayواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی نامطلوب در ارسال مطلب خبری هدفمند برای مخاطبان گسترده به این امید که مخاطبان هدف نیز در میان آنها باشند
اشاعۀ فنّاوریtechnology disseminationواژههای مصوب فرهنگستاندر دسترس قرار دادنِ برنامهریزیشدۀ یک فنّاوری
اشاعهگراییdiffusionismواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مکتبهای نظری در انسانشناسی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که در آن اشاعۀ پدیدههای فرهنگی در پهنههای سرزمینی و در گسترۀ تاریخی مهمترین شیوۀ انتقال و گسترش فرهنگ محسوب میشود