اشترلغتنامه دهخدااشتر. [ اُ ت ُ ] (اِخ ) بر مجره چند ستاره بود پس از نسر طائر بر صورت شتری و کف الخضیب بر کوهان آن بود. بعد از ردف یا ذنب الدجاجة، بر مجره چند ستاره در روشنی بیکدیگر نزدیک برمی آیند بر صورت شتری و عوام آنرا اشتر خوانند. از آن ستارگان یکی که در پیش می آید بر کوهان شتر بود او را
اشترلغتنامه دهخدااشتر.[ اَ ت َ ] (اِخ ) ناحیه ای است میانه ٔ نهاوند و همدان . ابن فقیه گوید: در کوه نهاوند دو صورت است از برف ،یکی بشکل گاو و یکی بشکل ماهی و این دو طلسم است و در تابستان و زمستان بحال خود باقی و ظاهر و مشهور همه کس میباشد و هرگز آب نمیشود. گویند این دو صورت حافظ آب نهاوندند ک
اشترلغتنامه دهخدااشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) لقب بعض علویان و مقصود زیدبن جعفر از ولد یحیی بن حسین بن زیدبن علی بن الحسین است . ابن ماکولا نام وی را ذکر کرده است و صاغانی گفته است اصحاب نام وی را اشتر بفتح تا روایت کرده اند. (از تاج العروس ). و رجوع به اشتر علوی شود.
اشترلغتنامه دهخدااشتر. [ اَ ت َ ] (اِخ ) لقب مالک بن حارث نخعی شاعر تابعی از خواص اصحاب علی بن ابیطالب علیه السلام ، که با مصعب بن زبیر کشته شد. (منتهی الارب ) (تاج العروس ). در بعض جنگها شمشیری به پلک چشم او رسیده بود و تحقیق آن است که در اصل خلقت موی مژگان بالای اوگردیده بود. (آنندراج ). و
پیاسترلغتنامه دهخداپیاستر. (اِ) غُروش ، قُروش . نام پولی خاص کشور عثمانی . || سکه ٔ سیمین اسپانیولی .
آسترلغتنامه دهخداآستر. [ ت َ ] (ق مرکب ) مخفف آنسوی تر.- زآستر ؛ مخفف از آنسوی تر : ستاره ندیدم ندیدم رهی بدل زآستر ماندم از خویشتن . ابوشکور.بمرو آیم و زآستر نگذرم نخواهم که رنج آید از لشکرم . <
آسترلغتنامه دهخداآستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر. عنصری .نار ماند بیکی سُفرگک دیبا<b
پاسترلغتنامه دهخداپاستر. [ ت ُ ] (اِخ ) لوئی . عالم کیمیاوی بزرگ فرانسه . مولد وی به دُل بسال 1822م ./ 1237 هَ . ق . وفات در سنه ٔ 1895م .<span class="hl" dir
اشتراکلغتنامه دهخدااشتراک . [ اِ ت ِ ] (ع مص )انبازی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به انبازی کردن . (زوزنی ). با یکدیگر هنباز شدن . (تاج المصادر بیهقی ). با یکدیگر انباز شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). همبازی . (زمخشری ). انبازی . همبازی کردن . با یکدیگ
اشتراقلغتنامه دهخدااشتراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) قدید کردن گوشت و نهادن آن در آفتاب تا خشک گردد. (منتهی الارب ).
استخلاطلغتنامه دهخدااستخلاط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استخلاط بعیر؛ قضیب فروبردن او در شرم ناقه . (از منتهی الارب ). گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). بررفتن اشتر نر بر اشتر ماده .
اشتراکلغتنامه دهخدااشتراک . [ اِ ت ِ ] (ع مص )انبازی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به انبازی کردن . (زوزنی ). با یکدیگر هنباز شدن . (تاج المصادر بیهقی ). با یکدیگر انباز شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13). همبازی . (زمخشری ). انبازی . همبازی کردن . با یکدیگ
اشتراک جستنلغتنامه دهخدااشتراک جستن . [ اِ ت ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) انبازی کردن . شرکت طلبیدن . شرکت خواستن . همکاری کردن .
راشترلغتنامه دهخداراشتر. [ ت َ ] (اِخ ) نام آبادیی است در شبه قاره ٔ هند که در ناحیه ٔ مابین شمال و مشرق قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 157).
راشترلغتنامه دهخداراشتر. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری در هندوستان که در ناحیه ٔ واقع مابین جنوب و مشرق آن کشور قرار دارد. (از تحقیق ماللهند ص 154).
خاراشترلغتنامه دهخداخاراشتر. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) جنسی از خار باشد که شتر به رغبت تمام خورد و همان شترخار است . (آنندراج ). رجوع به شتر خار، شتر غاژ و خار شتر شود.