اشتردارلغتنامه دهخدااشتردار. [ اُ ت ُ ] (نف مرکب ) بمعنی شتربان . (آنندراج ). ساربان . || مالک شتررا نیز گویند. (آنندراج ). کسی که پرستاری شتر میکندو آنرا کرایه میدهد و از جائی بجائی بار میبرد و کرایه میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به شتردار شود.
استردارلغتنامه دهخدااستردار. [ اَ ت َ ] (نف مرکب ) استربان . استروان : سیلی دررسید... گله داران بجستند و جان را گرفتند و هم چنان استرداران ، و سیل کاروان و استران را درربود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 262).
اشترداریلغتنامه دهخدااشترداری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) پاسبانی اشتر و کرایه کشی با آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شترداری شود.
اشترداریلغتنامه دهخدااشترداری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) پاسبانی اشتر و کرایه کشی با آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شترداری شود.
اشترچرانلغتنامه دهخدااشترچران . [ اُ ت ُ چ َ ] (نف مرکب ) ساربان . اشتردار. راعی . شترچران . و رجوع به شترچران شود.
شتردارلغتنامه دهخداشتردار. [ ش ُ ت ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) اشتردار. ساربان .ساروان . جمّال . شتربان : بیایید ای شترداران ببندید محمل زینب . (یادداشت مؤلف ). || کاروانی که با شتر حمل متاع و کالا میکند. (ناظم الاطباء). || مالک و نگهبان شتر. رجوع به اشتردار شود.
معکرلغتنامه دهخدامعکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) مردی اشتردار.(مهذب الاسماء). خداوند گله ٔ شتر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعکار شود.
اشتربانلغتنامه دهخدااشتربان . [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شتربان . (آنندراج ). ساربان . ساروان . راعی . جَمّال . اشتروان . اشتردار. شتردار. شترچران . اشترچران : و اشتربانان با مشکها،سر چاه فرستاده بودند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و رجوع به دزی ج 1 ص <span class=
اشترداریلغتنامه دهخدااشترداری . [ اُ ت ُ ] (حامص مرکب ) پاسبانی اشتر و کرایه کشی با آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به شترداری شود.