اشترچرانلغتنامه دهخدااشترچران . [ اُ ت ُ چ َ ] (نف مرکب ) ساربان . اشتردار. راعی . شترچران . و رجوع به شترچران شود.
اشترچرانفرهنگ فارسی عمیدکسی که شتر میچراند؛ آنکه پیشهاش شترچرانی است و شتران را به چراگاه میبرد: ◻︎ که دارند اسیران خود را معذب / به صحرانوردی و اشترچرانی (محتشمکاشانی: ۴۱۶).
اسطریرنلغتنامه دهخدااسطریرن . [ ] (اِ) یا اسطرنیون . نام یکی از ماهها و شهور است . ادریسی ، آنجا که از اقیانوس سخن میراند گوید: و ایام سفرهم ، فیه ایام قلائل و هی مدةشهر اسطریرن و شهر اوسو. گرگریو (48،1) آنرا اسطزیون ضبط کرده .
اشترچرانیلغتنامه دهخدااشترچرانی . [ اُ ت ُ چ َ ] (حامص مرکب ) ساربانی . شترچرانی . شترداری . و رجوع به شترچرانی شود.
اشترچرانیلغتنامه دهخدااشترچرانی . [ اُ ت ُ چ َ ] (حامص مرکب ) ساربانی . شترچرانی . شترداری . و رجوع به شترچرانی شود.
شترچرانلغتنامه دهخداشترچران . [ ش ُ ت ُ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) که شتر چراند. آنکه شتر را در مرتع نگاهبانی کند. (یادداشت مؤلف ). اشترچران . چراننده ٔ شتر. || ساربان . شتربان . رجوع به اشترچران شود.
اشتربانلغتنامه دهخدااشتربان . [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شتربان . (آنندراج ). ساربان . ساروان . راعی . جَمّال . اشتروان . اشتردار. شتردار. شترچران . اشترچران : و اشتربانان با مشکها،سر چاه فرستاده بودند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و رجوع به دزی ج 1 ص <span class=
اشترچرانیلغتنامه دهخدااشترچرانی . [ اُ ت ُ چ َ ] (حامص مرکب ) ساربانی . شترچرانی . شترداری . و رجوع به شترچرانی شود.