اشترکلغتنامه دهخدااشترک . [ اُ ت ُ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر اشتر. شتر کوچک . اشتر خرد: نقلست که در راه اشتری داشت زاد و راحله ٔ خود بر آنجا نهاده بود. کسی گفت بیچاره آن اشترک که بار بسیار است بر او. این ظلمی تمام است . (تذکرة الاولیاء عطار). || (اِ مرکب ) موجه خواه موجه ٔ دریائی و خواه تالاب و رود
اشترکفرهنگ فارسی عمید۱. شتر کوچک؛ شتربچه.۲. خیزآب؛ موج دریا: ◻︎ روان شد سپاه پرآشوب سیل / در آن اشترک اشتران خیلخیل (هاتفی: لغتنامه: اشترک).
اصطرکلغتنامه دهخدااصطرک . [ اَطَ رَ ] (معرب ، اِ) صمغی است سرخ بسیاهی مایل . || و بعضی گویند صمغ درخت زیتون است ، نزله را نافع باشد. (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). بیونانی میعه ٔ یابسه است . (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). میعه ٔ یابسه و آن صمغ درخت رومی است . (بحر الجواهر). گفته اند میعه
استرکلغتنامه دهخدااسترک . [ اَ ت َ رَ ] (اِخ ) قصبه ای در استراباد، که گویند یزیدبن مهلب از سران عرب استراباد را در محل آن بناکرد. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو صص 71 - 72 بخش انگلیسی ).
استرکلغتنامه دهخدااسترک . [ اِ ت ِ رَ] (اِ) بیخ خوشبوئی است که بترکی قره کولک گویند و میعه ٔ سایله هم گویند. (شعوری ). رجوع به اصطرک شود.
اُشترکundular boreواژههای مصوب فرهنگستانآشفتگی پیشرو که ویژگی آن تغییر ناگهانی و نسبتاًً دائم ارتفاع فصل مشترک افقی شاره است
اشترکالغتنامه دهخدااشترکا. [ اَ ت َ ] (اِ) نام جانوری است که آنرا بعربی عنقا خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
اشترکانلغتنامه دهخدااشترکان . [ ] (اِخ ) قصبه ای است در عراق عجم و در دومنزلی اصفهان واقع گشته و بتذکر ابن بطوطه آبها و باغ و بوستانهای فراوان دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 972).
اشترکانلغتنامه دهخدااشترکان . [ اُ ت ُ ](اِخ ) دهی جزء دهستان چهارفریضه ٔ بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی ، در 19000گزی باختر آن و 7000 گزی جنوب شوسه ٔ انزلی به آستارا، کنار مرداب . مرطوب ، معتدل ، مالاریائی . دارای <span class="hl
اشترکردلغتنامه دهخدااشترکرد. [ اُ ت ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هندیجان بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، در 8 هزارگزی باختری ایذه . کوهستانی ، معتدل ، دارای 55 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو
شترکلغتنامه دهخداشترک . [ ش ُ ت ُ رَ ] (اِ مصغر) اشترک . مصغر شتر. (انجمن آرا). شتر کوچک و خرد. || موج ، اعم از موج دریا و غیره . (برهان ). موج باشد و آن را اشترک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). موج . (انجمن آرا) (آنندراج ). موج باشد و آن را اشترک نیز گویند. (فرهنگ نظام ). خیزآب . کوهه ٔ آب . |
اریقلغتنامه دهخدااریق . [ اُ رَ ] (ع ص مصغر) مصغرِ اَوْرَق . اشتُرک خاکسترگون . وُرَیق : جأنا باُم ّالرﱡبیق علی اریق ؛ آورد بما بلای عظیم بر اریق (از قول شخصی که غولی را بر شتر اورق دید). (منتهی الارب ).
پیش قطارلغتنامه دهخداپیش قطار. [ ق َ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) شتریکه پیش از دیگران بقطار رود. (آنندراج ). نخستین شتر از شتران قطار کرده : هرسر مو کوکب خورشیدچهرناقه مگو پیش قطار سپهر. وحید (در تعریف ناقه ).بقادری که بدریای بیکران سخن م
مورلغتنامه دهخدامور. [ م َ ] (ع اِ) موج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اشترک . شترک . نورد. کوهه . کوهه ٔ آب . خیزابه . خیزاب . آب خیز. (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || راه پاسپرده ٔ هموار. || هرچیزی نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).<br
اشترکالغتنامه دهخدااشترکا. [ اَ ت َ ] (اِ) نام جانوری است که آنرا بعربی عنقا خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
اشترکانلغتنامه دهخدااشترکان . [ ] (اِخ ) قصبه ای است در عراق عجم و در دومنزلی اصفهان واقع گشته و بتذکر ابن بطوطه آبها و باغ و بوستانهای فراوان دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 972).
اشترکانلغتنامه دهخدااشترکان . [ اُ ت ُ ](اِخ ) دهی جزء دهستان چهارفریضه ٔ بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی ، در 19000گزی باختر آن و 7000 گزی جنوب شوسه ٔ انزلی به آستارا، کنار مرداب . مرطوب ، معتدل ، مالاریائی . دارای <span class="hl
اشترکردلغتنامه دهخدااشترکرد. [ اُ ت ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هندیجان بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، در 8 هزارگزی باختری ایذه . کوهستانی ، معتدل ، دارای 55 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت . راه آن مالرو
دره ٔ اشترکلغتنامه دهخدادره ٔ اشترک . [ دَرْ رَ ی ِ اُ ت ُ رَ ] (اِخ ) موضعی است در دره ٔ چالوس ، به کرج . (یادادشت مرحوم دهخدا).
باشترکلغتنامه دهخداباشترک . [ ت َ ] (اِ) بمعنی استرک یعنی ریشه ٔ معطر است . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 172). || در ذخیره ٔ خوارزمشاهی بمعنی خطاف است . (شعوری ج 1 ص 172</spa