اشتماللغتنامه دهخدااشتمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در خود پیچیدن جامه را. (منتهی الارب ). جامه را در خود پیچیدن و آن را به دور تمام بدن بستن چنانکه دست از آن خارج نشود و آن اشتمال صماء است . (از اقرب الموارد). || اشتمال امری بر کسی یا چیزی ؛ احاطه کردن امر او را. (از اقرب الموارد). دراز گرفت او را
اشتمالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فراگرفتن ، دربرداشتن . 2 - (اِمص .) فراگرفتگی ، احاطه . ج . اشتمالات .
استمالدیکشنری عربی به فارسیجلب كرد , متقاعد كرد , كسب كرد , جذب كرد , خواهش كرد , خواست , دعوت كرد , نرم كرد (كسى را) , دلجويى كرد
آستمالواژهنامه آزادنام روستایی در شهرستان ورزقان در استان آذربایجان شرقی،از دو قسمت آس +تمل تشکیل شده است و به معنای اساس و خواستگاه قوم آس
استحماللغتنامه دهخدااستحمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برداشتن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). بار برداشتن خواستن . (زوزنی ). || استحمال بر؛ حَمل ِ حوائج و امور خویش به : استحمله نفسه ؛ خواست خود که بردارد نیازها و کارهای او را.
استعماللغتنامه دهخدااستعمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بکار داشتن . کارکرد جستن . (منتهی الارب ). بر کار داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بگماشتن : قال اُبَی ّ لعمربن الخطاب : ما لک لاتستعملنی ؟ قال اکره ان یدنس دینک . || طلب کار کردن . (مؤید الفضلاء). عمل خواستن . (منتهی الارب ). || کار بستن . (تاج الم
شمولفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم ، دربرداشتن، تضمن، جزء خود شمردن، جامعیت، فراگیری، تسرّی، تعمیم، عمومیت گنجایش، جا قبولکردن، ورود، پذیرش داشتن شرایط، صلاحیت، شمول مقررات عضویت، مشارکت کل اشتمال
احتواءلغتنامه دهخدااحتواء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرد کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر). گرد فروگرفتن . (غیاث ). || فراگرفتن از هر سوی . (منتهی الارب ). اشتمال . || فرازآمدن بر. (منتهی الارب ). || جمع کردن . (زوزنی ). || دست یافتن بر چیزی . بر چیزی دست یافتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || احتواء رط
اضطماملغتنامه دهخدااضطمام . [اِ طِ ] (ع مص ) اضطمام چیزی ؛ بسوی خود کشیدن و فراهم آوردن آن را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فاهم آمدن . (زوزنی ). || اضطمام بر چیزی ؛ اشتمال بر آن ، گویند: اضطمت علیه الضلوع . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). در
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علویه ٔ سیستانی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بریح و هم ملقب بجراب الدولة. وی طنبوری و بذله گو و ظریف و خوش دعابه است و به ایام مقتدر عباسی میزیست و ادراک دولت بنی بویه کرد و چون دیالمه بالقاب مختوم بدولة مباهات میکردند او به لاغ و مزاح لقب جراب