اشدلغتنامه دهخدااشد. [ اَ ش َدْ دُ / اَ ش َدُ ] (ع فعل ) مخفف اَشهدُ فعل مضارع متکلم وحده یعنی گواهی میدهم . یقال : اَشَدﱡ لقد کان کذا و اَشَدُ مخفّفةً ای اشهدُ؛ یعنی گواهی میدهم . (منتهی الارب ).- اشد گفتن ؛ بتخفیف دال ، در تداو
اشدلغتنامه دهخدااشد. [ اَ ش َدد ] (اِخ ) یا آشد. نام برادر یوسف علیه السلام . (منتهی الارب ). ظاهراً این کلمه محرف اشیر یا اَشِر است زیرا چنانکه در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است ، اسامی برادران یوسف اینهاست : روبیل ، شمعون ، لاوی ، یهودا، ریالون ، یشجر، ذان ، یقتالی ، جاد، اشر، بنیامین . و ب
اشدلغتنامه دهخدااشد. [ اَ ش َدد ] (ع ن تف ) سخت تر. (مهذب الاسماء) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). شدیدتر. محکم تر. قوی تر. صعب تر. و فی الحدیث : اَشَدّهُم [ ای اَشَدﱡ امتی ] فی دین اﷲ عمر. و در ترکیباتی نظیر: اَشَدُّ حمرةً و غیره بمعنی بسیار باشد و بجای «تر» علامت صفت تفضیلی فارسی به اول
اشدلغتنامه دهخدااشد. [ اَ ش ُدد / اُ ش ُدد ] (ع اِ) قوت و توانائی . و منه قوله تعالی : حتی یبلغ اَشُدَّه (قرآن 152/6)؛ و هو ما بین ثمانی عشرة سنة الی ثلاثین . واحد جاء علی بنأالجمع کآنُک و لا نظیر لهمااو جمع لا واحد له من ل
اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
اشدیةلغتنامه دهخدااشدیة. [ اَ ش َدْ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شدیدتر بودن . سخت تر بودن . بیشتر بودن : و تفاوت النوریة لیست الا بالاشدیة و الکمال . (حکمة الاشراق ص 168).
اشداءلغتنامه دهخدااشداء. [ اَ ش ِدْ دا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شدید. شدیدان و شدت کنندگان . (غیاث ) (آنندراج ): اشداء علی الکفار رحماء بینهم . (قرآن 29/48).
اشداءلغتنامه دهخدااشداء. [ اِ ] (ع مص ) در فن سرود ماهر شدن . یقال : اشدی فلان ؛ اذا صار ناخماً مجیداً. (منتهی الارب ).
اشداخلغتنامه دهخدااشداخ . [ اَ ] (اِخ ) وادیی است به عقیق مدینه . (منتهی الارب ). محلی است به عقیق مدینه .(مراصد الاطلاع ). و یاقوت آرد: ابووجزة. سعدی گوید:تأبد القاع من ذی العش فالبیدُفتغلمان فاشداخ فعبود.(معجم البلدان ).
اشدادلغتنامه دهخدااشداد. [ اِ ] (ع مص ) صاحب ستور سخت شدن . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد چنین است : اَشَدَّ؛ کان معه دابّة شدیدَة. || قوت دادن کسی را. (منتهی الارب ). || اَشَدَّ فلان ؛ بلغ الاشدّ فی عقل او سن ّ. (اقرب الموارد).
ذوعقبلغتنامه دهخداذوعقب . [ ع َ ] (ع ص مرکب ) فرس ذوعفو و عقب ، فعفوه اول عدوه و عقبه ان یعقب محضراً اشد من الاول .
آبخستفرهنگ فارسی معین(خَ یا خُ) 1 - (اِمر.) جزیره . 2 - میوه ای که بخشی از آن فاسد شده ب اشد. 3 - (ص مر.) مردم بدسرشت .
أَعْرَابِفرهنگ واژگان قرآنباديه نشينها (کلمه اعراب در اصل جمع عرب است ، ولی در عبارت "ﭐلْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَنِفَاقاً " اسم شده براي عربهاي باديهنشين)
اشدیةلغتنامه دهخدااشدیة. [ اَ ش َدْ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) شدیدتر بودن . سخت تر بودن . بیشتر بودن : و تفاوت النوریة لیست الا بالاشدیة و الکمال . (حکمة الاشراق ص 168).
اشداءلغتنامه دهخدااشداء. [ اَ ش ِدْ دا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شدید. شدیدان و شدت کنندگان . (غیاث ) (آنندراج ): اشداء علی الکفار رحماء بینهم . (قرآن 29/48).
اشداءلغتنامه دهخدااشداء. [ اِ ] (ع مص ) در فن سرود ماهر شدن . یقال : اشدی فلان ؛ اذا صار ناخماً مجیداً. (منتهی الارب ).
اشداخلغتنامه دهخدااشداخ . [ اَ ] (اِخ ) وادیی است به عقیق مدینه . (منتهی الارب ). محلی است به عقیق مدینه .(مراصد الاطلاع ). و یاقوت آرد: ابووجزة. سعدی گوید:تأبد القاع من ذی العش فالبیدُفتغلمان فاشداخ فعبود.(معجم البلدان ).
اشدادلغتنامه دهخدااشداد. [ اِ ] (ع مص ) صاحب ستور سخت شدن . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد چنین است : اَشَدَّ؛ کان معه دابّة شدیدَة. || قوت دادن کسی را. (منتهی الارب ). || اَشَدَّ فلان ؛ بلغ الاشدّ فی عقل او سن ّ. (اقرب الموارد).
حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حشد. آنکه بچالاکی ناقه را دوشد. || (ص ) خوشه ٔ بسیاربار خرما. ج ، حاشدون . حاشدین . حُشّد.
حاشدلغتنامه دهخداحاشد. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عیسی بخاری معروف به غزال . حافظ و محدث و از اقران بخاری صاحب صحیح است . حاشد ساکن شهر شاش بود. غنجار درتاریخ بخارا از طریق عباس بن سورة آورده است که گفت ابوجعفر المسدی را شنیدم که میگفت حفاظ شهر ما سه تن اند: محمدبن اسماعیل و حاشدبن اسماعیل