اشعرلغتنامه دهخدااشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان . پدر قبیله ای به یمن بود و مسجد اشاعرة در مدینه ٔ زبید و امام ابوموسی اشعری بدان قبیله منسوب است . (از تاج العروس ).
اشعرلغتنامه دهخدااشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) لقب نبت بن اُدَدبن زیدبن یشجب بن عریب بن زیدبن کهلان بن سبا بود که وقت زادن موی بر تن داشت و گروه اشعریون به وی منسوبند. (از تاج العروس ) (از انساب سمعانی ). و رجوع به اشعریون شود.
اشعرلغتنامه دهخدااشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) نام کوهی است در بین مکه و مدینه و بروایتی در میان شام و مدینه واقع است . (قاموس الاعلام ). و یاقوت آرد: اشعر و اقرع دو کوه معروف اند به حجاز. و ابوهریره گفته است بهترین کوهها عبارتند از:احد و اشعر و ورقان و آنها میان مکه و مدینة واقعاند. ابن سکیت گوید:
اشعرلغتنامه دهخدااشعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) بسیارموی اندام . (منتهی الارب ). الکثیر الشعر الطویله . مؤنث : شَعْراء. ج ، شُعْر. (اقرب الموارد). || (اِ) موی گرداگرد سم ستور. ج ، اشاعر. (منتهی الارب ). ما استدار بالحافر من منتهی الجلد. ج ، اَشاعِر. و منه : ما احسن ثُنَن َ اشاعره ؛ و الثنن شعرات تن
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
اسهرلغتنامه دهخدااسهر. [اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سَهَر. بی خواب تر.- امثال : اسهر من النجم . اسهر من جُدْجُدْ ؛ هو شی ٔ شبیه بالجراد قفّاز، یقال له صراراللیل .اسهر من قطرب </span
اشهرلغتنامه دهخدااشهر. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) مشهورتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آشکارتر. مشهورتر. (ناظم الاطباء). نامی تر. نامدارتر. نامورتر. ارفع : در جهان نام نیک تو مشهورنام مشهور تو ز بام اشهر. سوزنی .- امثال <
اشهرلغتنامه دهخدااشهر. [ اَ هَُ ] (ع اِ) ج ِ شهر. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 62). ماهها. شهور: تربص اربعة اشهر. (قرآن 226/2). و رجوع به همان سوره آیه ٔ 234 و سوره ٔ <span class="
اصحرلغتنامه دهخدااصحر. [ اَ ح َ ] (ع ص ) سرخ سپیدآمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نزدیک به اصهب . (قطر المحیط)(از اقرب الموارد). و گویند: حمار اصحر و اتان صحراء. (از اقرب الموارد). || خاکی مایل به سرخی . (از اقرب الموارد). خاکی مایل به سرخی که در خفااندکی به سفیدی زند. (از قطر المحیط). ||
اشعرانلغتنامه دهخدااشعران . [ اَ ع َ ] (ع اِ) اسکتان یا دو کرانه ٔ فرج . (تاج العروس ). و رجوع به اشعر شود.
اشعرونلغتنامه دهخدااشعرون . [ اَ ع َ ] (اِخ )ج ِ اشعر، بحذف یای نسبت ، مانند یمانون بجای یمانیون . (از تاج العروس ). اشعریون . رجوع به اشعریون شود.
اشعریلغتنامه دهخدااشعری . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابوالقاسم سعدبن عبداﷲبن ابی خلف اشعری قمی . از اعیان و وجوه شیعه و معروف به شیخ الطایفه با امام عسکری (ع ) معاصر بود و به حضور آن حضرت نائل آمد. محمدبن احمد اشعری و احمدبن محمد خالد برقی متوفی بسال 274 یا <span class
اشعرانلغتنامه دهخدااشعران . [ اَ ع َ ] (ع اِ) اسکتان یا دو کرانه ٔ فرج . (تاج العروس ). و رجوع به اشعر شود.
اشعرونلغتنامه دهخدااشعرون . [ اَ ع َ ] (اِخ )ج ِ اشعر، بحذف یای نسبت ، مانند یمانون بجای یمانیون . (از تاج العروس ). اشعریون . رجوع به اشعریون شود.
اشعریلغتنامه دهخدااشعری . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابوالقاسم سعدبن عبداﷲبن ابی خلف اشعری قمی . از اعیان و وجوه شیعه و معروف به شیخ الطایفه با امام عسکری (ع ) معاصر بود و به حضور آن حضرت نائل آمد. محمدبن احمد اشعری و احمدبن محمد خالد برقی متوفی بسال 274 یا <span class