اشلقلغتنامه دهخدااشلق . [ اُ ل ُ ] (ترکی ، اِ) ترکی و بمعنی تهمت است . (آنندراج ). بمعنی تهمت . این لفظ ترکی است . (غیاث ).
هشپلکلغتنامه دهخداهشپلک . [ هَُ پ ُل َ ] (اِ صوت ) صدایی است که کبوتربازان به وقت کبوتر پرانیدن با دو سر انگشت دست از دهان بیرون کنند (برهان )، و آن چنان باشد که سرانگشت در دهان خود نهند و به تندی نفس زنند، یعنی پف کنند تا صدای بلند از آن برآید و کبوتران از آن برمند و پرند. (انجمن آرا).
اسلغلغتنامه دهخدااسلغ.[ اَ ل َ ] (ع ص ) ناپخته . || سخت سرخ . || برص زده . (منتهی الارب ). اسلع. || ناکس . (منتهی الارب ). فرومایه . || لحم اسلغ؛ گوشت که زود نپزد. گوشت ناپزا. || گوشت ناپخته . (منتهی الارب ). گوشتی خام . (مهذب الاسماء).
اسلقدیکشنری عربی به فارسیاب پز کردن (تخم مرغ با پوست) , فرو کردن , دزدکي شکار کردن , برخلا ف مقررات شکار صيد کردن , تجاوز کردن به , راندن , هل دادن , بهم زدن , لگد زدن , خيساندن , دزديدن
عسلقلغتنامه دهخداعسلق . [ ع َ ل َ / ع َ س َل ْ ل َ / ع ِ ل ِ ] (ع اِ) سراب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گرگ . (منتهی الارب ). ذئب . (اقرب الموارد). || شیر بیشه . || هر درنده ٔ شکاری . (منتهی الارب ). هر سَبُعی که بر صی
اشلق کندیلغتنامه دهخدااشلق کندی . [ اِ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 8/5هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 15/5هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه واقع است . محلی کوهستانی ، معتدل و سکنه
اشلق کندیواژهنامه آزادنام دهی است ازتوایع میانه، واقع در ۱۸ کیلومتری شمال غرب میانه. مکانی است خوش آب و هوا با محصولات متنوع (سال 1395) مانند گردو، گلابی، سیب، گیلاس، آلبالو، زردآلو، هندوانه، خربزه، طالبی، گندم، جو، عدس، لپه، نخود، خیار، گوجه و آلو.
اشلق کندیلغتنامه دهخدااشلق کندی . [ اِ ل َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 8/5هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 15/5هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه واقع است . محلی کوهستانی ، معتدل و سکنه
اشلق کندیواژهنامه آزادنام دهی است ازتوایع میانه، واقع در ۱۸ کیلومتری شمال غرب میانه. مکانی است خوش آب و هوا با محصولات متنوع (سال 1395) مانند گردو، گلابی، سیب، گیلاس، آلبالو، زردآلو، هندوانه، خربزه، طالبی، گندم، جو، عدس، لپه، نخود، خیار، گوجه و آلو.
باشلقلغتنامه دهخداباشلق .[ ل ِ ] (ترکی ، اِ) کلمه ٔ ترکی است [ از باش بمعنی سر و لیق حرف نسبت ]، کلاه پیوسته به شنل . (یادداشت مؤلف ). برنس . کلاهی که بر یقه ٔ جامه ای دوخته شده باشد. || کَلَّگی . (یادداشت مؤلف ) (دزی ج 1 ص 49</spa
باشلقواژهنامه آزادمالی است که شوهر علاوه بر مهر به پدر و مادر یا خویشان دیگر زن می دهد تا موافقت آنان را برای ازدواج جلب کند، شیربها. منبع:دکتر صفایی، دکتر اسدالله امامی، مختصر حقوق خانواده، چاپ سی و نهم زمستان 1393، صفحه 157