اشنلغتنامه دهخدااشن . [ اَ ] (اِخ ) نام قصبه ای کوچک و مرکز ناحیه ای است که به قضای مکری می پیوندد و در سنجاق منتشا از ولایت آیدین و در جهت شمال شرقی خلیج مکری در نزدیکی ساحل نهر کوچکی واقع است و بر خرابه های شهرمعروف قدیمی موسوم به یاسوس بنیاد نهاده شده است و بعضی از آثار باستانی در گرداگرد
اشنلغتنامه دهخدااشن . [ اَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهق بخش نجف آباد شهرستان اصفهان که در 75 هزارگزی شمال نجف آباد واقع است و به راه ارابه رو دهک به دامنه متصل میباشد. محلی است جلگه ای ، معتدل و سکنه ٔ آن 849 تن است .
اشنلغتنامه دهخدااشن . [ اَ ش َ ] (ص ، اِ) جامه ٔ بازگونه پوشیده را گویند. (برهان ) (آنندراج ). جامه ٔ باژگونه که بپوشند. (شعوری ج 1 ص 120). جامه ٔ باشگونه باشد که درپوشند. رودکی گوید : چون جامه ٔ
اشنلغتنامه دهخدااشن . [ اَ ش َ] (اِخ ) نام نهریست در سنجاق منتشا از ولایت آیدین که از حدود کوههای واقع در حدود دنیزلی و تکه سنجاقی سرچشمه میگیرد و در نزدیکی حدود شرقی ولایت رو به جنوب میرود و ضمناً نهرهای بسیاری از چپ و راست بدان می پیوندد و وارد بحر سفید میشود. جبال واقع در گرداگرد مجرایش پ
قاتل سیاسیassassinواژههای مصوب فرهنگستانفرد مزدور یا متعصبی که با هدف سیاسی شخص یا اشخاصی را به قتل میرساند متـ . قاتل
رژیم آسیاییAsian dietواژههای مصوب فرهنگستانروش سنتی غذا خوردن در آسیا و خصوصاً نواحی شرقی و جنوبی آن که در آن عموماً گوشت غذای اصلی نیست، بلکه برنج و سبزیجات و ماهی و میوههای تازه و مصرف فراوان ادویه وجه غالب است
بازیهای آسیاییAsian Games, Asiadواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که از سال1951، و هر چهار سال یک بار میان کشورهای آسیایی برگزار میشود
بازیهای پاراآسیاییAsian Para Gamesواژههای مصوب فرهنگستانبازیهایی که هر چهار سال یک بار و بعد از بازیهای آسیایی برای ورزشکاران دارای معلولیت جسمی برگزار میشود متـ . بازیهای آسیایی معلولان
اشنانلغتنامه دهخدااشنان . [ اُ / اِ ] (اِ) جوالیقی گوید معرب از فارسی است . و ابوعبیده گفته است به دو لغت (لهجه ) تلفظ شود (ضم و کسر) و آنراحُرُض خوانند. همزه ٔ آن اصلی است زیرا اگر آنرا زاید بگیریم دیگر حروف اصلی بنای آن ، کلمه ای تشکیل نمیدهد و نون بمنزله ٔ
اشناسلغتنامه دهخدااشناس . [ اَ ] (اِخ ) نام افشین بود. ابوالفضل بیهقی آرد: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و او را افشین خواندندی ... به بغداد رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). رجوع به افشین شود.
اسنلغتنامه دهخدااسن .[ اَ س َ ] (ص ، اِ) واژونه . || جامه ٔ واژونه پوشیده . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). اشن . (برهان ). جامه ای باشد که بازگونه پوشیده باشند. (جهانگیری ). || کالک . خربزه ٔ نارسیده . (برهان ). خربزه ٔ نورسیده (جهانگیری ). رجوع به اشن شود.
کبودهفرهنگ فارسی عمید۱. درختی راست، بلند، و بیبر، مانند سفیدار، اشن، چنار، و امثال آنها.۲. [قدیمی] اسب خاکستریرنگ.
پشت رولغتنامه دهخداپشت رو. [ پ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) وارونه . وارون . واژون . باژگون . باژگونه . اَشن َ: پیراهنت را پشت رو پوشیده ای .
شنلغتنامه دهخداشن . [ ش َ ] (پسوند) در برخی از کلمات مثل این است که معنی جای میدهد: گلشن ، جوشن ،«گوشن »، روشن ، اشن ، پشن ، اوشن ، آبشن ، دوشن ، در گلشن و تبشن (به معنی آب گرم معدنی ). (یادداشت مؤلف ).
کلئومنلغتنامه دهخداکلئومن . [ کْل ِ / ک ِ ل ِ ءُ م ِ ] (اِخ ) نام سه پادشاه لاسدمون و مشهورترین آنان کلئومن سوم بود که در سالهای 235 تا 222 ق .م . فرمانروائی کرد او برای برقرار ساختن نظام قدیم
اشنانلغتنامه دهخدااشنان . [ اُ / اِ ] (اِ) جوالیقی گوید معرب از فارسی است . و ابوعبیده گفته است به دو لغت (لهجه ) تلفظ شود (ضم و کسر) و آنراحُرُض خوانند. همزه ٔ آن اصلی است زیرا اگر آنرا زاید بگیریم دیگر حروف اصلی بنای آن ، کلمه ای تشکیل نمیدهد و نون بمنزله ٔ
اشناسبس خارجیلغتنامه دهخدااشناسبس خارجی . [ ؟ س ِ رِ ] (اِخ ) رجوع به استاذسیس و الوزراء والکتاب ص 224 شود.
اشنان یدلغتنامه دهخدااشنان ید. [ اُ ن ِ ی َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوتوس . درخت سدر. کُنار. حندقوق . نبق : الحندقوقا و هو یطیب رائحةالید اذا غُسلت به . (از دزی ج 1 ص 25).
راشنلغتنامه دهخداراشن . (اِخ ) نام جد افراسیاب است . صاحب مجمل التواریخ آرد: افراسیاب بن بشنک بن راشن بن زادشم ابن توربن افریدون . (مجمل التواریخ والقصص ص 28).
داشنلغتنامه دهخداداشن . [ ش َ ] (اِ)عطا. دهشت . دهشته . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). داشاد. داشات . عطا و بخشش و انعام باشد. (برهان ) : ترا نز بهر داشن خواستارم که من خود خواسته بسیار دارم .توئی چشم مرا خورشید روشن مرا دیدار تو باید نه داشن <p class="aut
داشنلغتنامه دهخداداشن . [ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی به سیستان بیرون شارستان زرنگ و ظاهراً از محلات ربض بوده . (تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 335). رجوع به تاریخ سیستان ص 335 و 336 و <span class="hl" di
داشنلغتنامه دهخداداشن . [ ش ِ ] (ع ص ) جامه ٔ نو که پوشیده نشده باشد. || خانه ٔ نوتیار که سکونت کرده نشده باشد.(منتهی الارب ). || (معرب ، اِ) معرب دشن است که دست لاف باشد. (منتهی الارب ). جوالیقی در المعرب گوید: الداشن معرب و لیس من کلام البادیة و قال النضر: الداشن ؛ الدستاران . (معرب جوالیقی
جواشنلغتنامه دهخداجواشن . [ ج َ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ جوشن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جوشن شود.