اشپوختنلغتنامه دهخدااشپوختن . [ اِ ت َ ] (مص ) اشپیختن . شپوختن . شپیختن . پاشیدن . فشاندن . گل نم زدن . پاشیدن باشد اعم از آنکه آب پاشند یا چیزی دیگر. (آنندراج ).
اسپوختنلغتنامه دهخدااسپوختن . [ اِ ت َ ] (مص ) سپوختن . بهم درآمیختن . (اوبهی ). رجوع به سپوختن شود.
اشبوختنلغتنامه دهخدااشبوختن .[ اِ ت َ ] (مص ) پاشیدن باشد چه آب و چه چیز دیگر. (انجمن آرای ناصری ). رجوع به اشپوختن و اشپیختن شود.
اشپیختنفرهنگ فارسی معین(اِ تَ) (مص م .) 1 - پاشیدن ، ریختن و پراکنده کردن . 2 - ترشح کردن . اشبیختن و اشپوختن و اشبوختن هم گویند.
شپیختنلغتنامه دهخداشپیختن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) پاشیدن باشد مطلقاًاعم از آب و غیره . (برهان ). پاشیدن است و آن را اشپیختن و اشپوختن و شپوختن نیز گویند. (فرهنگ نظام ).