اشپیختهلغتنامه دهخدااشپیخته . [ اِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از اشپیختن . ترشح شده . پاشیده . (برهان ). || ترشح آب را نیز گویند. (برهان ).
شپیختهلغتنامه دهخداشپیخته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اشپوخته .اشپیخته . ترشح کردن و پاشیده شدن آب باشد [ کذا ] .(برهان ). آب ترشح کرده و پاشیده شده . اسم مفعول از شپیختن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به شپیختن شود.
اشپیختنلغتنامه دهخدااشپیختن . [ اِ ت َ ] (مص ) شپیختن . اشپوختن . اشبوختن . پاشیدن اعم از آب و جز آن . گل نم زدن . ترشح کردن : چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته در سم اسبش براه لؤلؤ اشپیخته در د