اشکافلغتنامه دهخدااشکاف . [ اِ ] (اِ) رخنه در جسمی . مخفف لفظ مذکور شکاف اکنون مستعمل است لیکن درپهلوی همان اشکاف با الف بوده است . (فرهنگ نظام ).
اشکافلغتنامه دهخدااشکاف . [ اِ ] (روسی ، اِ) دولاب . گنجه . کُمُد. دولابچه . اشکاب . محفظه . قفسه . کلمه ای روسی است که در این اواخر داخل فارسی گردیده و متداول شده است .
اشکاففرهنگ فارسی عمیدقفسهای دردار داخل دیوار، برای قرار دادن ظرف، پوشاک، کتاب، یا چیزهای دیگر در آن.
اسکافلغتنامه دهخدااسکاف . [ اِ ] (اِخ ) دو موضع بنواحی نهروان از اعمال بغداد. (منتهی الارب ). نام دو ناحیه ٔ بزرگ موسوم به اسکاف علیا و اسکاف سفلی در عراق ، در جوار نهروان و بین بغداد و واسط. بعد از سلجوقیان به هنگام ویرانی نهروان دو ناحیه ٔ فوق نیز ویران گشت . جمعی از دانشمندان و مشاهیر از ای
اسکافلغتنامه دهخدااسکاف . [ اِ ] (اِخ )(ابوحنیفه ٔ...) از شعرای مرو بود و در عهد دولت سنجری والی ولایت سخن پروری شد. اگرچه کفشگر بود اما طبعی لطیف داشت و ابیات و اشعار او بسیار است . میگوید:از بس که شب و روز کشم بیدادت چون موم شدم زان دل چون پولادت ای ازدر آنکه دل نیارد یادت چن
اسکافلغتنامه دهخدااسکاف . [ اِ ] (ع ص ) (ظ: از شکافتن فارسی ) هر صانع که باآلتی آهنین کار کند. هر اهل حرفه که به آهن کار کند. (منتهی الارب ). هر صانع. (مؤید الفضلاء). کل صانع. (مهذب الاسماء). هر پیشه وری . (ربنجنی ). || یا هر اهل حرفه است سوای کفشگر، که آن اسکف است . (منتهی الارب ). || یا کفش
دریاشکافلغتنامه دهخدادریاشکاف . [ دَرْ ش ِ ] (نف مرکب ) دریاشکافنده . شکافنده ٔ دریا. منقسم کننده ٔ آب دریا به دو سوی آنچنانکه ته آب نمایان شود : مهدی دجال کش آدم شیطان شکن موسی دریاشکاف احمد جبریل دم . خاقانی .قوتی خواهم ز حق دریاشکاف
خاراشکافلغتنامه دهخداخاراشکاف . [ ش ِ ] (نف مرکب ) شکافنده ٔ خارا و سنگ سیاه سخت : ز خاریدن کوس خاراشکاف پر افکند سیمرغ در کوه قاف . نظامی .همانا که آن هاتف خضرنام که خاراشکاف است و خضراخرام . نظامی .
خاراشکاففرهنگ فارسی عمیدآنکه یا آنچه سنگ خاره را میشکافد: ◻︎ ز خاریدن کوس خاراشکاف / پر افکند سیمرغ در کوه قاف (نظامی۵: ۹۸۰).
پوشینۀ پیراشکافcircumscissile capsuleواژههای مصوب فرهنگستانپوشینهای که در امتداد خط عرضی باز میشود متـ . پوشینۀ مِجری pyxis, pyxidium