اشکال تراشیلغتنامه دهخدااشکال تراشی . [ اِ ت َ ] (حامص مرکب ) ساختن اشکال در کارها. بهانه جوئی . سختگیری در کارها.- اشکال تراشی کردن ؛ بهانه جویی کردن .
اشکاللغتنامه دهخدااشکال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شکل . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 62). صورتها. (غیاث ) (آنندراج ). مانندگان . مانندها. || ج ِ شکل و آن بر هیئت مجموعی چیزی اطلاق کنند که در علم رمل شانزده شکل اند و در علم تکسیر و هندسه نیز
پاسکاللغتنامه دهخداپاسکال . (اِخ ) بلز. مهندس و طبیعی دان و فیلسوف و نویسنده ٔ فرانسه . مولد بسال 1623م .1032/ هَ . ق . در شهر کلرمونت فراند. و وفات در سنه ٔ 1662م .1
پاسکاللغتنامه دهخداپاسکال . (اِخ ) ژاکلین . خواهر بلز پاسکال . پیرو عقیده ٔ ژانسنیسم . مولد او در کلرمون بسال 1625م .1034/ هَ . ق . و وفات در سنه ٔ 1661م .1071/</span
پاسکاللغتنامه دهخداپاسکال . (اِخ ) ژیلبرت . خواهر بزرگ بلز پاسکال مشهور به مادام پریه وی رساله ای در ترجمه ٔ حیات بلز پاسکال دارد. مولد او بسال 1620م .1209/ هَ . ق . و وفات در سنه ٔ 1687م .<spa
پاسکاللغتنامه دهخداپاسکال . (اِخ ) گی دُ کرم . آنتی پاپ (باباالدجّال ) از سال 1164 تا 1168م .559/ تا 563 هَ . ق .
قر و غمزه آمدنفرهنگ فارسی معین( ~ُ غَ زِ. مَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - ادا و اطوار درآوردن . 2 - اشکال تراشی کردن .
انتقادفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات اد، عیبجویی، خردهگیری، استیضاح، توبیخ▼، اعتراض، اشکالتراشی، مذمت، انتقادغیرسازنده سانسور، حمله، اتهام
اشکاللغتنامه دهخدااشکال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شکل . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 62). صورتها. (غیاث ) (آنندراج ). مانندگان . مانندها. || ج ِ شکل و آن بر هیئت مجموعی چیزی اطلاق کنند که در علم رمل شانزده شکل اند و در علم تکسیر و هندسه نیز
اشکاللغتنامه دهخدااشکال . [ اِ ] (از ع ، اِ) پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند : خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک بگسلد اشکال را استور نیک دست عشقش آتشی اشکال سوزهر خیالی را بروبد نور روز. مولوی .و رجوع به شِکال
اشکاللغتنامه دهخدااشکال . [ اِ ] (ع مص ) دشواری . (غیاث ) (آنندراج ). مشکل شدن . (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت . (ناظم الاطباء). دشواری و سختی : در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام ). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513<
اشکالفرهنگ فارسی عمید۱. پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن؛ دشواری؛ سختی و پیچیدگی کاری یا امری.۲. (اسم) مسئله.۳. (اسم) عیب؛ نقص.
اشکاللغتنامه دهخدااشکال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شکل . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 62). صورتها. (غیاث ) (آنندراج ). مانندگان . مانندها. || ج ِ شکل و آن بر هیئت مجموعی چیزی اطلاق کنند که در علم رمل شانزده شکل اند و در علم تکسیر و هندسه نیز
اشکاللغتنامه دهخدااشکال . [ اِ ] (از ع ، اِ) پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند : خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک بگسلد اشکال را استور نیک دست عشقش آتشی اشکال سوزهر خیالی را بروبد نور روز. مولوی .و رجوع به شِکال
اشکاللغتنامه دهخدااشکال . [ اِ ] (ع مص ) دشواری . (غیاث ) (آنندراج ). مشکل شدن . (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت . (ناظم الاطباء). دشواری و سختی : در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام ). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513<
افضل الاشکاللغتنامه دهخداافضل الاشکال . [ اَ ض َ لُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) کنایه از شکل مدور که گرد میباشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).