اشکرهلغتنامه دهخدااشکره . [ اِ ک َ رَ / رِ ] (اِ) هر مرغ شکاری از اقسام باز و باشه و غیر آنها : اشکره را از پی جوق کلنگ هست چو آویزش قصاب چنگ . امیرخسرو.شِکره مخفف اشکره است . (فرهنگ نظام ). طایر شک
اشقرهلغتنامه دهخدااشقره . [ اَ ق َ رَ / رِ ] (اِ) هیزم نیم سوخته را گویند. (فرهنگ خطی ) (ناظم الاطباء). زغال افروخته ٔ خاموش کرده . (ناظم الاطباء).
اشکریةلغتنامه دهخدااشکریة. [ اِ ک َ ی َ ] (معرب ، اِ) (ازاسپانیولی اسکریا ) ماده ٔزجاجی که در کف فلزات مذاب یافت میشود. کف . خبث . زبد. و یعرف بالاشکریة خبث الحدید. (از دزی ج 1 ص 25).
اسکرهلغتنامه دهخدااسکره . [ اُ ک َ رَ / رِ / اُ ک َرْ / ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ) کاسه ٔ سفالی و جام آبخوری باشد. (برهان ) (انجمن آرا). کاسه ٔ گلین . کاسه ٔ گلی .
اسکرهفرهنگ فارسی عمیدکاسۀ سفالی؛ جام آبخوری؛ نوعی پیمانه: ◻︎ بحر را پیمود هیچ اسکرهای؟ / شیر را برداشت هرگز برهای؟ (مولوی: ۸۴۴).
عسکرةلغتنامه دهخداعسکرة. [ ع َ ک َ رَ ] (ع مص ) در هم نشستن تاریکی شب . (از منتهی الارب ): عسکر اللیل : تاریکی شب متراکم و انبوه گشت . (از اقرب الموارد). || گرد آمدن یا در سختی افتادن قومی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || لشکری گردیدن کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). ||
اشگرهلغتنامه دهخدااشگره . [ اِ گ َ رَ/ رِ ] (اِ) در شعوری بمعنی مرغ شکاری آمده است . و صحیح با کاف تازی است . رجوع به شعوری و اشکره شود.
چاولغتنامه دهخداچاو. (اِ صوت ) بانگ مرغ است . (فرهنگ اسدی ). گنجشک که از اشکره بگریزد یاکسی بچه اش برگیرد او بانگ همی از درد و از بیم کند آن آواز را چاو خوانند و گویند همی چاود. (نسخه ٔ دیگر فرهنگ اسدی ) (فرهنگ نظام ). || تیز. تیز ناله و بانگ مردم بود از درد عشق . (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). |
شکرهلغتنامه دهخداشکره . [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] (ص ، اِ) شکارچی . صیاد. شکاری . شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده . صاید. قانص . قناص . (یادداشت مؤلف ). || شکار. شکاری . صید. (یادداشت مؤلف ) : با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره
خیولغتنامه دهخداخیو. [ خ َ / خیو ] (اِ) تف ، آب دهن ، خلشک . (ناظم الاطباء). تفو، اخ تف ، خیم ، ته ، تهو، بزاق ، بصاق ، بساق ، لعاب ، رضاب ، لیاط، ریق ، خدو، انجوغ ، انجوخ ، لفج ،مجاجه . (یادداشت مؤلف ) : و این مهتران راکه رنجه نیارس
مستهلغتنامه دهخدامسته . [ م ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) جور و ستم . || غم و اندوه . (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). || نام دارویی است که آن را به عربی سعد گویند. (برهان ). بیخ گیاهی است دوائی که در کنار جو و کنار رودخانه ها و تالاب بهم رسد و آن را سکک نیز نامند. (جه